منوی کاربری


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
موضوعات
خبرنامه
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



لینک دوستان
آخرین مطالب
دیگر موارد
آمار وب سایت

آمار مطالب

:: کل مطالب : 894
:: کل نظرات : 1

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 2
:: تعداد اعضا : 24

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 66
:: باردید دیروز : 74
:: بازدید هفته : 474
:: بازدید ماه : 1382
:: بازدید سال : 3355
:: بازدید کلی : 102975
نویسنده : سیدکاظم مطلوبی (میرسالاری)
یک شنبه 28 / 7

 
ستون به ستون فرج است

بشر به به امید زنده است و در سایه آن هر ناملایمی را تحمل می کند . نور امید و خوشبینی در همه جا می درخشد و آ وای دل انگیز آن در تمام گوش ها طنین انداز است : " مایوس نشوید و به زندگی امید وار باشید . "

مفهوم این جمله را عوام الناس و اکثریت افراد کشور در تلو عباراتی دیگر زمزمه می کنند : " مگر دنیا را چه دیدی ؟ ستون به ستون فرج است . "

می گویند در ازمنه گذشته جوان بی گناهی به اعدام محکوم شده بود زیرا تمام امارات و قراین ظاهری بر ارتکاب جرم و جنایت او حکایت می کرد.

جوان را به سیاستگاه بردند و به ستونی بستند تا حکم اعدام را اجرا کنند . حسب المعمول به او پیشنهاد کردند که در این واپسین دقایق عمر خود اگر تقاضایی داشته باشد در حدود امکان بر آورده خواهد شد .
محکوم بی گناه که از همه طرف راه خلاصی را مسدود دید نگاهی به اطراف و جوانب کرد و گفت : " اگر برای شما مانعی نداشته باشد مرا به آن ستون مقابل ببندید ." در خواستش را اجابت کردند و گفتند : آیا تقاضای دیگری نداری.
جوان بیگناه پس از لختی سکوت و تامل جواب داد : می دانم که زحمت شما زیاد می شود ولی میل دارم مرا از این ستون باز کنید و به ستون دیگر ببندید . عمله سیاست که تاکنون مسئول و تقاضایی به این شکل و صورت ندیده و نشنیده بودند از طرز و نحوه در خواست جوان محکوم دچار حیرت شده پرسیدند : " انتقال از ستونی به ستون دیگر جز آنکه اجرای حکم را چند دقیقه به تاخیر اندازد چه نفعی به حال تو دارد ؟ " محکوم بی گناه که هنوز بارقه امید در چشمانش می درخشید سر بلند کرد و گفت : " دنیا را چه دیدی ؟ ستون به ستون فرج است ! "

مجدأ عمله سیاست برای انجام آخرین در خواستش دست به کار شدند که بر حسب اتفاق یا تصادف و یا هر طور دیگر که محاسبه کنیم در خلال همان چند دقیقه از دور فریادی به گوش رسید که : " دست نگهدارید ، دست نگهدارید ، قاتل دستگیر شد . " و به این ترتیب جوان بی گناه از مرگ حتمی نجات یافت


:: بازدید از این مطلب : 774
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
نویسنده : سیدکاظم مطلوبی (میرسالاری)
یک شنبه 28 / 7

نوکر بادنجان به کسانی اطلاق می شود که به اقتضای زمان و مکان به سر می برند و در زندگی روزمره خود تابع هیچ اصل و اساس معقولی نیستند . عضو حزب باد هستند ، از هر طرف که باد مساعد بوزد به همان سوی می روند و از هر سمت که بوی کباب استشمام شود به همان جهت گرایش پیدا می کنند.

خلاصه طرفدار حاکم منصوب هستند و با حاکم معزول به هیچ وجه کاری ندارند . آنان که عقیده ثابت و راسخ ندارند و معتقدات خویش را به هیچ مقام و منزلتی نمی فروشند اگر به آنها تکلیف کمترین انعطاف و انحراف عقیده شود بی درنگ جواب می دهند من نوکر بادنجان نیستم.  

اما ریشه این ضرب المثل :
نادر شاه افشار پیشخدمت شوخ طبع خوشمزه ای داشت که هنگام فراغت نادر از کار های روزمره با لطایف و ظرایف خود زنگار غم و غبار خستگی و فرسودگی را از ناصیه اش می زدود . نظر به علاقه و اعتمادی که نادرشاه به این پیشخدمت داشت دستور داد غذای شام و ناهارش با نظارت پیشخدمت نامبرده تهیه و طبخ شود و حتی به وسیله همین پیشخدمت به حضورش آوردند تا ضمن صرف غذا از خوشمزگی ها و شیرین زبانی هایش روحاً استفاده کند.

روز برنامه غذای نادرشاه خورشت بادنجان بود و چون بادنجان به خوبی پخته و مأکول شده بود . نادر ضمن صرف غذا از فواید و مزایای بادنجان تفصیلاً بحث کرد.
پیشخدمت زیرک و کهنه کار نه تنها اظهارات نادرشاه را با اشارت سر و گردن و زیر و بالا کردن چشم و ابرو تصدیق و تأیید کرد بلکه خود نیز در پیرامون مقوی و مغذی و مشهی و مأکول بودن بادنجان داد سخن داد و حتی پا را فراتر نهاده ارزش بهداشتی آن را به آب حیات رسانید!  
چند روزی از این مقدمه گذشت و مجدداً خورشت بادنجان برای نادر آوردند . اتفاقاً در این برنامه غذایی بادنجان به خوبی پخته نشده بود و به طعم و ذائقه نادرشاه مطبوع و مأکول نیامد لذا به خلاف گذشته و شاید برای آنکه پیشخدمت را در معرض امتحان قرار دهد از بادنجان به سختی انتقاد کرد و با قیافه برافروخته گفت : " اینکه می گویند بادنجان باد داردف نفاخ است ، ثقیل الهضم و ناگوار است دروغ نگفته اند . " خلاصه بادنجان بیچاره را از هر جهت به باد طعن و لعن گرفت و از هیچ دشنامی در مذمت آن فروگذار نکرد.

پیشخدمت موقع شناس که درسش را روان بود بدون آنکه ماجرای چند روز قبل را به روی خود بیاورد با نادرشاه همصدا شد و هر چه از ضرر و زیان بعضی از گیاهان و نباتات در حافظه داشت همه را بی دریغ نثار بادنجان کرد و گفت : " اصولاً بادنجان با سایر گیاهان خوراکی قابل مقایسه نیست زیرا به همان اندازه که مثلاً کدو از جهت تغذیه و تقویت مفید و سودمند است خوراک بادنجان به حال معده و امعا و احشا بدن مضر و زیان بخش می باشد! بادنجان نفاخ است بله قربان! بادنجان باد دارد بله قربان ! "  

نادرشاه که با گوشه چشمش ناظر ادا و اطوار مضحک پیشخدمت و بیانات پر طمطراق او در مذمت بادنجان بود سر بلند کرد و گفت : " مرتکه احمق ، بگو ببینم اگر بادنجان تا این اندازه زیان آور است پس چرا روز قبل آن همه تعریف و تمجید کردی و از نظر مغذی و مقوی بودن ، آن را آب حیات خواندی ؟ اینکه گفته اند دروغگو را حافظه نیست بیهوده نگفته اند . "
پیشخدمت بدون تأمل جواب داد : " قربان ، من نوکر بادنجان نیستم من نوکر قبله عالم هستم . هر چه را که قبله عالم بپسندد مورد پسند من است . پریروز اگر طرفدار بادنجان بودم از آن جهت بود که قبله عالم را از آن خوش آمده بود . امروز به پیروی از عقیده و سلیقه سلطان وظیفه دارم که دشمن آن باشم ! "


:: بازدید از این مطلب : 804
|
امتیاز مطلب : 24
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 9
نویسنده : سیدکاظم مطلوبی (میرسالاری)
یک شنبه 28 / 7



عنوان بالا که غالباً به صورت خر عیسی گرش به مکه برند مصطلح می باشد کنایه از این است که صرفاً با انتساب به رجال و بزرگان نمی توان بزرگ و صاحب شخصیت شد بلکه بزرگی و احراز شخصیت فرع بر لیاقت و شایستگی است. همت و پشتکار می خواهد تا واحد نام و نشان توان شد.

به طوری که می دانیم حضرت عیسای مسیح شارع دین مسیحیت است و این دین ابتدا به صورت کلیسای ابتدایی یا کلیسای کاتولیک اداره می شد و بعدها مذاهب اورتودوکس و پرتستان که اصطلاحاً کلیسای اورتودوکس و کلیسای پرتستان گفته می شود از آن متفرع و منشعب گردید.
در حال حاضر اکثریت اقوام لاتین و مدیترانه ای و ایرلند و آلمان جنوبی از کلیسای کاتولیک، و سکنه اروپای شرقی از کلیسای اورتودوکس و اقوام ژرمن و اروپای شمالی از کلیسای پرتستان پیروی می کنند.  

بر طبق مندرجات انجیل متی و لوقار ولادت عیسی چنین بود که چون مادرش مریم به یوسف نامزد شده بود قبل از آنکه با هم در آیند او را حامله یافتند.
شوهرش یوسف چون مردی صالح بود و نمی خواست او را رسوا کند پس اراده نمود که پنهانی او را راها کند. مدتی در شک و تردید به سر برد و در این نیت وتصمیم گیری فکر کرد. روزی در حال تفکر بود که خوابش در ربود. در عالم رویا فرشته خداوند بر وی ظاهر شد و گفت:"ای یوسف پسر داود، از گرفتن زن خویش باک نداشته باش زیرا آنچه در وی قرار گرفته از روح القدس است. او پسری خواهد زایید و نام او را عیسی خواهی نهاد."
ولادت عیسی در ایام سلطنت هیرودیس در بیت اللحم یهودیه اتفاق می افتاد. چون بزرگ شد و به رسالت مبعوث گردید، به دعوت و ارشاد یهودیان پرداخت.حضرت عیس گاهی در معبد یهود و زمانی در سایر نقاط و روستاها بیماران و عاجزان را با دست کشیدن به سر و بدن آنان معالجه می کرد و برخی اوقات اعضا و محل زخم و بیماری بیماران را با آب دهان اندود می کرد و به شفا بافتگان خود سفارش می کرد که در این باب با کسی سخن نگویند. اکنون ببینیم خر عیسی از کجا و چگونه پیدا شده است؟
به گفته طبری:"فرشته ای بیامد و مریم را آگاه کرد و بفرمودش که عیسی را از بیت المقدس بیرون برد. پس مریم بر خر نشست و عیسی را پیش گرفت و یوسف نجار را که پسر عمش بود با خویشتن برد و از بیت المقدس بیرون رفت."
در روایت بالا مریم بر خر نشست در حالی که صحبت از خر عیسی و زمانی است که بایستی عیسی بزرگ شده بر خر سوار شده است.
دنباله مطلب در همین کتاب به نقل از قاموس کتاب مقدس راجع به این روایت چنین آمده است که:"حضرت عیسی هنگام مراجعت از اردن به بیت المقدس چون نزدیک اورشلیم شد به حواریون گفت:"بروید به سمت آن قریه و در آنجا ماده خری کرده دار خواهید دید آن را نزد من آرید." آوردند و بر آن خر سوار شد و به بیت المقدس آمد و کوران و بیماران را شفا داد.
به هر حال خر عیسی موجب شد که این درازگوش زحتمکش بی آزار از آن تاریخ نظر مومنان مقام و منزلتی پیدا کرد و چون حضرت عیسی هم پیغمبر بود و هم طبیب، لذا این دو طبقه یعنی روحانیون و پزشکان تا قبل از رواج درشکه و اتومبیل برای سواری از خر استفاده می کردند و این ظاهراً از باب تیمن و پیروی از مشی و روش عیسی مسیح بود   .


:: بازدید از این مطلب : 1032
|
امتیاز مطلب : 11
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
نویسنده : سیدکاظم مطلوبی (میرسالاری)
یک شنبه 28 / 7


 
لبخند
داستان کوتاه | لبخند | www.100100.ir

بسیاری از مردم کتاب " شاهزاده کوچولو " اثر " اگزوپری " ( آنتوان دو سنت‌ اگزوپری ) را می شناسند . اما شاید همه ندانند که او خلبان جنگی بود و با نازیها جنگید و کشته شد . قبل از شروع جنگ جهانی دوم اگزوپری در اسپانیا با دیکتاتوری فرانکو می جنگید . او تجربه های حیرت آور خود را در مجموعه ای به نام لبخند گردآوری کرده است . در یکی از خاطراتش می نویسد که او را اسیر کردند و به زندان انداختند او که از روی رفتار های خشونت آمیز نگهبانان حدس زده بود که روز بعد اعدامش خواهند کرد مینویسد : "مطمئن بودم که مرا اعدام خواهند کرد به همین دلیل بشدت نگران بودم . جیب هایم را گشتم تا شاید سیگاری پیدا کنم که از زیر دست آنها که حسابی لباس هایم را گشته بودند در رفته باشد یکی پیدا کردم و با دست های لرزان آن را به لبهایم گذاشتم ولی کبریت نداشتم . از میان نرده ها به زندانبانم نگاه کردم . او حتی نگاهی هم به من نینداخت درست مانند یک مجسمه آنجا ایستاده بود .
فریاد زدم " هی رفیق کبریت داری ؟" به من نگاه کرد شانه هایش را بالا انداخت و به طرفم آمد . نزدیک تر که آمد و کبریتش را روشن کرد بی اختیار نگاهش به نگاه من دوخته شد . لبخند زدم و نمی دانم چرا ؟ شاید از شدت اضطراب ، شاید به خاطر این که خیلی به او نزدیک بودم و نمی توانستم لبخند نزنم . در هر حال لبخند زدم و انگار نوری فاصله بین دلهای ما را پر کرد . میدانستم که او به هیچ وجه چنین چیزی را نمیخواهد ولی گرمای لبخند من از میله ها گذشت و به او رسید و روی لبهای او هم لبخند شکفت . سیگارم را روشن کرد ولی نرفت و همانجا ایستاد و مستقیم در چشمهایم نگاه کرد و لبخند زد من حالا با علم به اینکه او نه یک نگهبان زندان که یک انسان است به او لبخند زدم . نگاه او حال و هوای دیگری پیدا کرده بود ...
پرسید : " بچه داری ؟ " با دستهای لرزان کیف پولم را بیرون آوردم و عکس اعضای خانواده ام را به او نشان دادم و گفتم :" اره ایناهاش " او هم عکس بچه هایش را به من نشان داد و درباره نقشه ها و آرزو هایی که برای آنها داشت برایم صحبت کرد . اشک به چشمهایم هجوم آورد . گفتم که می ترسم دیگر هرگز خانواده ام را نبینم . دیگر نبینم که بچه هایم چطور بزرگ می شوند . چشم های او هم پر از اشک شدند . ناگهان بی آنکه که حرفی بزند قفل در سلول مرا باز کرد و مرا بیرون برد . بعد هم مرا بیرون زندان و جاده پشتی آن که به شهر منتهی می شد هدایت کرد ! نزدیک شهر که رسیدیم تنهایم گذاشت و برگشت بی آنکه کلمه ای حرف بزند !

یک لبخند زندگی مرا نجات داد !

بله لبخند بدون برنامه ریزی ؛ بدون حسابگری ؛ لبخندی طبیعی زیباترین پل ارتباطی آدم هاست .
ما لایه هایی را برای حفاظت از خود می سازیم . لایه مدارج علمی و مدارک دانشگاهی ، لایه موقعیت شغلی و این که دوست داریم ما را آنگونه ببینند که نیستیم .
زیر همه این لایه ها من حقیقی و ارزشمند نهفته است . من ترسی ندارم از این که آن را روح بنامم من ایمان دارم که روح های انسان ها است که با یکدیگر ارتباط برقرار می کنند و این روح ها با یکدیگر هیچ خصومتی ندارد . متاسفانه روح ما در زیر لایه هایی ساخته و پرداخته خود ما که در ساخته شدنشان دقت هولناکی هم به خرج می دهیم ما از یکدیگر جدا می سازند و بین ما فاصله هایی را پدید می آورند و سبب تنهایی و انزوایی ما می شوند .

داستان اگزوپری داستان لحظه جادویی پیوند دو روح است که آدمی به هنگام عاشق شدن و نگاه کردن به یک نوزاد این پیوند روحانی را احساس می کند . وقتی کودکی را می بینیم چرا لبخند می زنیم ؟ چون انسان را پیش روی خود می بینیم که هیچ یک از لایه هایی را که نام بردیم روی من طبیعی خود نکشیده است و با همه وجود خود و بی هیچ شائبه ای به ما لبخند می زند و آن روح کودکانه درون ماست که در واقع به لبخند او پاسخ می دهد .

بقول ویکتورهوگو که می گوید :
لبخند کوتاهترین فاصله بین دو نفر است و نزدیک ترین راه برای تسخیر دلها

انسان تنها آفریده ای است که میتواند بخندد ، پس لبخند بزن دوست من


:: بازدید از این مطلب : 753
|
امتیاز مطلب : 27
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 9
نویسنده : سیدکاظم مطلوبی (میرسالاری)
یک شنبه 28 / 7

صدای آهنگهای غیر مجاز آن قدر بلند است که فریادهای حاج همت لای نیزار های اروند جا می ماند و به گوش نمی رسد.
صدای قهقه ساعت خوشی ها و لبخند سومی ها ناله های روایت فتحی ها را خفه می کند.
غیرت یک شب بی هوا از جیب بعضی مردها می افتد توی لجنزار غفلت، و … گم می شود.
بعضی مردها توی چراگاههای خیابان راه می افتند و گناه می چرند.
بعضی زنها مثل دست فروشها، می ایستند کنار خیابان و جواهرات بدلی و رنگ لباس خود را به نمایش می گذارند.

بعضی ها هم عرض می فروشند و ارز می خرند و طول و عرض پاساژها را متر می کنند

بعضی ها هم برای توجیه خود در پی شواهد و اسنادی اند که ثابت کنند فاطمه هم ادکلن می زده و پوست گوزن می پوشیده.

بعضی ها هم سراغ چادر وصله دار زهرا را در موزه ها می گیرند.

می گویند دیگر کاخ نشینی عیب نیست.

آنها می خواهند خوش باشند و زندگی خودشان را بکنند، کاری هم به کار کسی نداشته باشند، اگر چنین نکنند، چه کسی دنبال بهترین آنتن ماهواره بگردد؟ چه کسی فیلم های سرخ پوستی ببیند و عشق را از فیلم های هندی یاد بگیرد؟

بهشت زهرا یعنی همان جایی که بی نهایت دنیا باید در آن آرامید، برای آنها محیطی غم آلود می شود و افسردگی می آورد!

کاش، مردهایی که غیرتشان را گم کرده اند، به اندازه دفترچه بیمه شان، به اندازه کوپن مرغشان برای پیدا کردنش به دست و پا می افتادند.

کاش قحطی عفت تمام می شد!

کاش عملیات چریکی چمران فراموش نمی شد.
کاش باکری ها و زین الدین ها و بنت الهدی ها از یاد نمی رفتند.
کاش طنین صدای شهید آوینی را با صدای نکره مایکل جکسون عوض نمی کردیم.
کاش از بوی گلاب، بیشتر از ادکلن چارلی خوشمان می آمد.
کاش خودمان را گم نمی کردیم و برگه هویت از کتاب زندگی مان کنده نمی شد.
چه خوب گفته اند:گل محمدی باش تا محتاج ادکلن فرانسوی نشوی.

متاسفانه جنگ شادی امروز بیش از روایت فتح طرفدار دارد.
پلاک های جبهه جای خود را به زنجیرهای طلایی داده .
مردم به جنگ آبی و قرمز مشغول و در کسب مال ومنال بیشتر پرجوش اند، اما دشمن ……
قرآن های مخمل بافی شده هم جای خود را به ستاره ونوس داده

خیابان ها پراست از عروسکهای رنگارنگ و متحرک…. که نه درد داغ و فراق را می شناسد، نه آژیرهای حمله هوایی یادشان است و نه می دانند فقر چه طعمی دارد.
وقتی خودی ها این قدر بیگانه می شوند از بیگانگان چه انتظار است؟!


:: بازدید از این مطلب : 884
|
امتیاز مطلب : 17
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
نویسنده : سیدکاظم مطلوبی (میرسالاری)
یک شنبه 28 / 7

ای هیاهوی شهر و ای گذار دنیا لحظه ای توقف کن . . .
تا در تاب و تب این خیابان قیر آلود شهر، سر سجاده ای بنشینم و به تماشاگه رازهایم بگویم:
معبودم! تو را گم نمی کنم. حتی در شلوغترین ترافیک شهر. حتی در هرج و مرج اذهان.
همیشه ذکر تو بلندترین صداست که بر همه ی این هیاهو ها سر است . .


:: بازدید از این مطلب : 664
|
امتیاز مطلب : 24
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
نویسنده : سیدکاظم مطلوبی (میرسالاری)
یک شنبه 28 / 7

تلاوت قرآن از مهمترین و با برکت ترین اعمال صالحه است و اگر کسی که قرآن را تلاوت می کند ثواب آن را به کسی همچون انبیاء ، ائمّة و مؤمنین ( بخصوص اگر از ارحام او باشند ) هدیه کند ، در واقع علاوه بر تلاوت قرآن کریم ، عمل صالح دیگری را نیز انجام داده است که ثواب و اجر آن را خدا می داند.

آیة الله سیّد شهاب الدین مرعشی نجفی رضوان الله علیه در اواخر یکی از آثارشان ، یکی از وصایایشان به فرزندشان را این گونه بیان می کنند :

« و أوصيه بتلاوة القرآن الشريف و إهداء ثوابه إلى أرواح شيعة آل الرسول الذين لا وارث لهم أو لا متذكّر في حقّهم ، فانّي قد جرّبت هذه الحسنة مراراً ، و وفّقني ربّي الكريم بما وفّقنی بسببها. »

« و او را وصیّت می کنم به تلاوة قرآن شریف و هدیه کردن ثوابش به ارواح شیعیان آل رسول [ علیهم السلام ] که وارثی ندارند و یا [ وارثی دارند امّا ] کسی که به یاد آنها باشد ندارند ، چرا که من این حسنة را بارها تجربه کردم و آنچه پروردگارم مرا به آن موفّق کرد به سبب این حسنة بود. »


:: بازدید از این مطلب : 923
|
امتیاز مطلب : 23
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
نویسنده : سیدکاظم مطلوبی (میرسالاری)
یک شنبه 28 / 7

آية الله سيّد طيّب موسوي(میرسالاری) از جمله شخصیّتهایی هستند که همواره اوصاف مراتب علمی و نیز مشیِ اخلاقیِ ایشان را از زبان آشنایان و شاگردانشان شنیده ایم. التزامشان به تعلیم طلّاب ، القای روح معنویّت در شاگردان و اطرافیان با عمل و نه صرفاً گفتار ، و خدماتشان به مردم ، به خوبی مشهود است. یک بار از استادمان جناب حجّة الاسلام و المسلمین سیّد محسن شفیعی شنیدم که فرمود : « مردم [ منطقهء محلّ سکونت ایشان ] مِنَ المَهدِ الی اللَحد [ = از گهواره تا گور ] در کارهایشان به ایشان مراجعه می کنند. یعنی کسی که در آنجا به دنیا می آید ، ایشان اذان و اقامه در گوشش می گویند ، در ازدواج ، عقد را ایشان از جانب آنها جاری می کند و وقتی کسی از آنها فوت می کند ، نماز میّتش را نیز ایشان می خواند. » [ نقل به معنا ]. و خلاصه شخصیّت ایشان در آن منطقه ، بارها مرا به یاد پیامبران بنی اسرائیل علیهم السلام انداخته است.


:: بازدید از این مطلب : 938
|
امتیاز مطلب : 24
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
نویسنده : سیدکاظم مطلوبی (میرسالاری)
شنبه 27 / 7


1- سادات کیانند و سیادت چیست؟ 2-جایگاه معنوی سادات در فرهنگ اسلامی کجاست؟ 3- چه آثاری برای سیادت در جامعه وجود دارد؟

پاسخ: 
سیادت عنوانى است براى مردان و زنانى که در نسب خویش به حضرت هاشم بن عبد مناف (جدّ رسول اللَّه) مى‏رسند. هر کس نسب او به هاشم بن عبد مناف یا فرزندان او برسد، سید محسوب مى‏شود. (1) به فرزندان هاشم، بنى هاشم مى‏گویند. برخى از اینان به عموهاى پیامبر مثل ابوطالب و ابولهب، عباس و حمزه مى‏رسند. بنابراین فرزندان عباس عموى پیامبر که به آنان بنى عباس مى‏گویند، سید محسوب مى‏شوند. فرزندان ابوطالب به نام‏هاى طالب و عقیل و جعفر طیار و على(ع) و نسل آنان (تا کنون هر چه هستند) سیدند. پیامبر اسلام از جهت پسرانش (طیب و طاهر و قاسم و ابراهیم) چون در کودکى از دنیا رفتند، نسلى ندارد. فقط از طریق حضرت فاطمه زهرا(س) نسلش ادامه پیدا کرد. تمامى ائمه معصومین و فرزندان¬شان از طریق على(ع) به هاشم مى‏رسند و سید هستند. انتساب برخی از سادات به پیامبر، شرافت چند برابری برای آنان است که از طریق دختر ایشان حضرت فاطمه (س) حاصل شده است. اینکه سادات فعلی ذریّه پیامبر نامیده شدند، از این جهت می باشد. اگر چه غالباً فرزندان و نسل از طریق پسر به جدّ(پدر بزرگ) منتسب می شوند، اما به جهت روایات متعدد که از پیامبر نقل شده، ايشان فرزندان فاطمه را فرزندان خود دانسته، انتساب آنان را به خود تأکید كرده. این موضوع در برخی تفاسیر آیات سوره کوثر آمده است. در همه جوامع انتساب به رهبران و شخصیت‏ها نوعى امتیاز محسوب مى شود؛ از این رو مردم به بستگان شخصیت‏هاى علمى و سیاسى احترام مى گذارند. این از نظر اجتماعى است، نه از نظر الهى. از آن جا که سادات ذریه پیامبر از فاطمه زهرا(س) و نسل بنى هاشم هستند، اجتماع براى آنان حساب ویژه‏اى باز مى کند و به آنان با دید احترام می نگرد. اگر در روایات آمده که به سادات احترام بگذاريد، به جهت پیامبر است. امام رضا(ع) فرمود: «ما خاندان نبوت حقى که بر مردم داریم، به خاطر پیامبر مى باشد». (2) امتياز اجتماعي مسئوليت سادات را بيشتر مي كند. بنابراین از آن رو که سادات به پیامبر منتسب هستند، باید مواظب رفتار خود باشند؛ زیرا انجام برخى اعمال از انسان‏هاى معمولى مشکل ایجاد نمى‏کند، ولى انجام آن توسط انسان‏هاى با شخصیت و یا اشخاصی که به رهبران دینى منتسب هستند، مشکل ایجاد مى کند. بزنطى(راوي) مى گوید: در خدمت حضرت رضا(ع) نشسته بودم. سخن از سادات به میان آمد، عرض کردم: آیا منحرف از خاندان شما و غیر شما یکسانند؟ فرمود: «نیکوکار ما اجرش دو چندان و بدکار ما گناهش دو چندان است». (3) وظیفه ما آن است که نسبت به سادات احترام بگذاريم. همان طور که نسبت به سایر افراد احترام می گذاریم. البته می توانیم در قالب شرایط تعریف شده توسط اسلام - آنان را امر به معروف و نهی از منکر نمایم. همین طور سعی کنیم با رفتار و گفتار خود به آن ها بفهمانیم که سزاوار است جایگاه و مقام سیادت را حفظ کنند. صرف سید بودن موجب نمی گردد که سادات از این عنوان سوء استفاده کنند. امام رضا (ع) وقتى که برادرش (زیدالنار) را دید که از خود تعریف مى کند و به سیادت خود مغرور شده و دائماً«ما چنین، ما چنان » مى گويد، فرمود: «این سخنان چیست که مى گویى ؟! اگر سخن تو درست باشد و فرزندان رسول خدا وضع استثنایى داشته باشند و خداوند بدکاران آنان را عذاب نکند و عمل نکرده، به آنان پاداش بدهد، پس تو از پدرت موسى بن جعفر نزد خدا گرامى ترى، زیرا وى خدا را بندگى کرد تا به درجات قرب نائل آمد و تو مى پندارى بى آن که بندگى خدا کنى، مى توانى در درجه موسى بن جعفر قرارگیرى ». سپس آیه «انهّ عملٌ غیر صالح » را قرائت کرد و فرمود: فرزند پیامبر و انتساب به پیغمبر و امام کافى نیست؛ عمل صالح لازم دارد.
(4) پى نوشت ها : پى نوشت‏: 1. عروه الوثقى، ج 2، کتاب الخمس، فصل 2، مسئله 3. 2. بحارالانوار، ج 31، ص 145 - 146. 3. بحارالانوار، ج 43، ص 230. 4. مرتضى مطهرى، عدل الهى، ص 371.


:: بازدید از این مطلب : 1079
|
امتیاز مطلب : 18
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
نویسنده : سیدکاظم مطلوبی (میرسالاری)
شنبه 27 / 7

جمعی از جوانان با تحصیلات عالیه روستای سیدصفی

1سید عارف جریده کارشناس ارشدحقوق

2سید جواد جریده کارشناس ارشد علوم سیاسی دانشگاه علامه طباطبایی

3سیدجهان جریده کارشناس مهندسی صنایع

4سیدعبدالخالق جریده کارشناس حقوق

5سید حافظ سعادت بخش کارشناس حقوق

6سید ماشاالله طاقتی اصل کارشناس حقوق

7سید صاحب چک کارشناس

8سیدافضل مرسلی خوب کارشناس

9سید بابک ادیبی کارشناس

10سیدمسعود فخرایی کارشناس کشاورزی

11سید سبزعلی طاقتی اصل کارشناس حقوق

12 سید عادل جریده کارشناس روانشناسی

13سیدمحمود موید کارشناس علوم سیاسی

14سید محمدظاهر جریده کارشناس ارشد مهندسی نفت

15سید سالارجریده کارشناس

16سیدرحمان حبیبی کارشناس ادبیات

17سید فرزاد جریده کارشناس تاریخ

18سیدفریبرز سعادت بخش کارشناس

19سیدبهنام ادیبی کارشناس

20سید حامد ارجمند کارشناس...........



 


:: بازدید از این مطلب : 1018
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
نویسنده : سیدکاظم مطلوبی (میرسالاری)
جمعه 26 / 7

اسلام به کار و تلاش ارزش بسیار والایی داده است، به گونه ای که کار کردن را از بزرگ ترین عبادت ها و وسیله ای برای تقرب به پروردگار شمرده است. قرآن كريم کارکردن را با ارزش می داند و می فرماید: «نیست برای انسان، مگر بازتاب عمل و واکنش کارش » (نجم:40) از سوی دیگر بی کاری و تن آسایی صفاتی هستند که در ادبیات دینی، با نفرت و نکوهش از آنها یاد شده است. در اسلام کار به عنوان یک دستور دینی واجب است. در روایتی از پیامبر اعظم(ص) آمده است: «تلاش در جهت کسب روزی حلال، بر هر زن و مرد مسلمان واجب است»
در ادبیات اسلامی، بخشی از عزت نفس، در گرو کار و تلاش و پرهيز از تنبلي است. کار کردن، موجب می شود انسان به کمک دیگران امید نبندد و دست تکدی و نیاز به سوی این و آن دراز نکند. انسان باید بکوشد با کار و حرفه ای مخارج زندگی خود و خانواده اش را تأمین کند و اسیر محبت و منت دیگران نشود. شایدبه همین سبب است که امام علی(ع)در وصیتی به فرزندش امام حسن(ع)فرموده است: اگر می خواهی آزاد باشی و حریت داشته باشی، مانند بندگان و غلامان زحمت بکش و کار کن. امید و آرزوی خود را از مال جمیع انسان ها قطع کن، هرگز چشم طمع به مال و ثروت و اندوخته دیگران نداشته باش


:: بازدید از این مطلب : 799
|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
نویسنده : سیدکاظم مطلوبی (میرسالاری)
چهار شنبه 24 / 7

 

 

1. ارزش نماز اول وقت

آقای مصباح می گوید: آیت الله بهجت از مرحوم آقای قاضی (ره) نقل می کردند که ایشان می فرمود:« اگر کسی نماز واجبش را اول وقت بخواند و به مقامات عالیه نرسد مرا لعن کند! و یا فرمودند: به صورت من تف بیندازد. »
اول وقت سرّعظیمی است « حافظوا علی الصلوات: در انجام نمازها کوشا باشید. »
خود یک نکته ای است غیر از « أقیموا الصلوة: و نماز را بپا دارید. » و همچنین که نماز گزار اهتمام داشته باشد و مقید باشد که نماز را اول وقت بخواند فی حدّ نفسه آثار زیادی دارد، هر چند حضور قلب هم نباشد. »

2. زنده نگه داشتن سنت

حجة السلام والمسلمین قدس، یکی از شاگردان آیت الله بهجت می گوید:
« آقا همیشه سفارش می کردند برای احیای شریعت نگذارید سنتها فراموش شود وعرفیات یا بدعتها جای آن را بگیرد.
روزی فرمودند:
« مرحوم حاج شیخ مرتضی طالقانی ( ازاستادان اخلاق و علمای بزرگ نجف، که استاد اخلاق آقا نیز بوده است ) همراه با عده ای از علما از جمله آیت الله العظمی خوئی به افطار دعوت بودند، وقتی غذا آماده می شود و همگی سر سفره می نشینند حاج شیخ مرتضی طالقانی می فرماید: نمک در سفره نیست و اقدام به تناول غذا نمی کنند. با اینکه بین مجلس افطاریه تا آشپزخانه بسیار فاصله بوده ( و ظاهراً از خانه ای دیگر غذا می آورده اند ). به هر حال مرحوم طالقانی دست به غذا دراز نمی کند و دیگران حتی آیت الله خوئی نیز به احترام ایشان غذا شروع نمی کنند و طول می کشد تا نمک را بیآورند. بعد از ختم جلسه و هنگام رفتن، آیت الله خوئی خطاب به ایشان می فرماید: حضرت آقا، اگر شما به این اندازه به ظاهر سنت مقید هستید که اگر کمی نمک تناول نکنید غذا نمی خورید، پس در این گونه مجالس کمی نمک با خود همراه داشته باشید تا مردم را منتظر نگذارید. آقای طالقانی فوراً دست به جیب برده و کیسه کوچکی را درآورده و می فرماید: با خودم نمک داشتم ولی می خواستم سنت اسلامی پیاده شود و متروک نباشد. »

3. آقائی و بزرگواری ائمه علیهم السلام

باز آقای قدس می گوید: روزی آقای بهجت در رابطه با بزرگواری و اغماض ائمه اطهار ـ صلوات الله علیهم ـ فرمودند:
« در نزدیکی نجف اشرف، در محل تلاقی دو رودخانه فرات و دجله آبادیی است به نام «مصیب»، که مردی شیعه برای زیارت مولای متقیان امیر المؤمنین علیه السلام از آنجا عبور می کرد و مردی از اهل سنت که در سر راه مرد شیعه خانه داشت همواره هنگام رفت و آمد او چون می دانست وی به زیارت حضرت علی علیه السلام می رود او را مسخره می کرد.
حتی یک بار به ساحت مقدس آقا جسارت کرد، و مرد شیعه خیلی ناراحت شد. چون خدمت آقا مشرف شد خیلی بی تابی کرد و ناله زد که: تو می دانی این مخالف چه می کند.
آن شب آقا را در خواب دید و شکایت کرد آقا فرمود: او بر ما حقی دارد که هر چه بکند در دنیا نمی توانیم او را کیفر دهیم. شیعه می گوید عرض کردم: آری، لابد به خاطر آن جسارتهایی که او می کند بر شما حق پیدا کرده است؟! حضرت فرمودند: بله او روزی در محل تلاقی آب فرات و دجله نشسته بود و به فرات نگاه می کرد، ناگهان جریان کربلا و منع آب از حضرت سید الشهدا علیه السلام به خاطرش افتاد و پیش خود گفت: عمر بن سعد کار خوبی نکرد که اینها را تشنه کشت، خوب بود به آنها آب می داد بعد همه را می کشت، و ناراحت شد و یک قطره اشک از چشم او ریخت، از این جهت بر ما حقی پیدا کرد که نمی توانیم او را جزا بدهیم.

آن مرد شیعه می گوید: از خواب بیدار شدم، به محل برگشتم، سر راه آن سنی با من برخورد کرد و با تمسخر گفت: آقا را دیدی و از طرف ما پیام رساندی؟! مرد شیعه گفت: آری پیام رساندم و پیامی دارم. او خندید و گفت: بگو چیست؟ مرد شیعه جریان را تا آخر تعریف کرد. وقتی رسید به فرمایش امام علیه السلام که وی به آب نگاهی کرد و به یاد کربلا افتاد و ...، مرد سنی تا شنید سر به زیر افکند و کمی به فکر فرو رفت و گفت: خدایا، در آن زمان هیچ کس در آنجا نبود و من این را به کسی نگفته بودم، آقا از کجا فهمید. بلافاصله گفت: أشهد أن لا إله إلا الله، و أن محمداً رسول الله، و أن علیاً أمیرالمؤمنین ولیّ الله و وصیّ رسول الله و شیعه شد.»

4. اندیشه ای که بهتر از عبادت یک سال است

آقای قدس می گوید:
« روزی آقا می فرمود: یکی از علمای بزرگ نجف اشرف هنگام سحر و وقت نماز شب پسر نوجوانش را که در اطاق آقا خوابیده بود صدا زد و گفت: برخیز و چند رکعت نماز شب بخوان. پسر پاسخ داد: چشم.
آقا مشغول نماز شد و چند رکعت نماز خواند. ولی آقا زاده بر نخاست. مجدداً آقا او را صدا زد که: پسرم، پا شو چند رکعت نماز بخوان. باز پسر گفت: چشم.
آقا مشغول نماز شد ولی دید فرزندش از رختخواب بر نمی خیزد، برای بار سوم او را صدا زد. پسر گفت: حاج آقا، من دارم فکر می کنم، همان فکری که درباره آن در روایت آمده است که: امام صادق علیه السلام می فرماید:
« تفکر ساعة خیر من عباده سنه: یک ساعت تفکر بهتر از یک سال عبادت است. »
آیت الله العظمی بهجت فرمودند: آقا پرخاش کرد و فرمود: ... و خود آیت الله بهجت کلمه را بر زبان جاری نکرد، ولی ما همه فهمیدیم که آن بزرگ مرد فرموده بود: پدر سوخته، آن فکری از عبادت یک یا شصت سال بهتر است که انسان را به خواندن نماز شب وادارد، نه اینکه انسان وقت نماز شب دراز بکشد و فکر بکند و به این بهانه از خواندن آن شانه خالی کند. »

 


:: بازدید از این مطلب : 725
|
امتیاز مطلب : 20
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
نویسنده : سیدکاظم مطلوبی (میرسالاری)
سه شنبه 23 / 7

 

 


  داستاني که بسيار مهم و در واقع داستان زندگي تمام انسانهاست، درست است يكي از مصاديق اين آيه يكي از مسلمانان انصار فقير بود و ثروتمند شد به بركت دعاي پيامبر(ص صلی الله علیه و آله وسلم) به نام ثعلبه بن حاطب در هر دوره اي ثعلبه هاي فراوان است، امروز ثعلبه هست و در آينده هم ثعلبه هاي وجود دارد، چه بسا ما هم ثعلبه باشيم و ندانيم. قرآن اينگونه ما انسانها را تربيت مي كند، هدف از نقل اين داستانها تربيتي و تلنگر است كه ما بيدار شويم خداي نكرده دچار اين غفلتها قرار نگيريم. داستان از اين قرار است، يك مسلمان انصار و فقير خدمت رسول خدا(صلی الله علیه و آله وسلم) رسيد گفت يا رسول الله(صلی الله علیه و آله وسلم) دعا كنيد من ثروتمند شوم،
کلام مهم پيامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) به ثعلبه
پيغمبرخدا(صلی الله علیه و آله وسلم) فرمودند ثعلبه مال اندكي كه شكرش به جا آوري بهتر از ثروت فراواني است كه از عهده شكرش بر نيايي، من كه پيغمبرخدا هستم ببين چه چيزي در زندگي دارم اقتدا كن به پيغمبرت، و بعد ثعلبه خداحافظي كرد و رفت.
عهد بستن ثعلبه با خدا و پيامبر(صلی الله علیه و آله وسلم)
مدتي كه گذشت و ثعلبه دوباره خدمت رسول خدا(صلی الله علیه و آله) آمد و گفت يا رسول الله(صلی الله علیه و آله) با شما عهد مي بندم كه اول آدم صالحي باشم، دوم دستوراتي كه شما مي دهيد انجام مي دهم و سوم شما دعا كنيد وضع مالي من خوب شود با خداي تبارك و تعالي عهد مي بندم تمام حق و حقوق مالي خود و واجبات مالي خدا را بپردازم.
برادران و خواهران اين عهد بستن امروز مصداقهاي زيادي دارد خداي نكرده بچه ما مريض شود خدايا با تو عهد مي بنديم نماز اول وقت بخوانيم، خدايا اگر در كنكور قبول شوم عهد مي بندم مسئول و خدمتگزار مردم باشم، خدايا اين گرفتاري را از من بردار عهد مي بندم اين كار را انجام ندهم.قصه ثعلبه قصه يك شخص انصاري در زمان گذشته نيست قصه روز من و شماست. خدايا بچه¬ ي من خوب شود سعي مي كنم حجابم را حفظ كنم، خدايا بچه ام خوب شود سعي مي كنم راه تو را پيش بگيرم، خدايا گره از كار من باز كن با تو عهد مي بندم ده دقيقه قرآن بخوانم. پيامد اين خلف وعده و شكستن تعهد، آن هم با خداي تبارك و تعالي چه چيزي مي تواند باشد؟ (ثعلبه نزد پيغمبرخدا(صلی الله علیه و آله) آمد و اين تعهد را داد.) پيغمبرخدا(صلی الله علیه و آله) دعا كردند خدايا مال ثعلبه را زياد كن طبق نقل ديگر پولي دادند و گفتند برو گوسفندي بخر، ثعلبه آمد و گوسفندي را خريد از بركت دعاي رسول خدا(صلی الله علیه و آله) گوسفند زاد و ولد كرد و زياد شد به قدري گوسفندانش زياد شد بعضي اوقات نمازجماعت رسول خدا(صلی الله علیه و آله) را از دست مي داد بعضي اوقات به نمازجمعه نمي رسيد. آيه را توجه بفرمايد اين حكايت مخصوص ثعلبه نيست حكايت ثعلبه هاي فراوان گذشته، حال و آينده است«وَمِنْهُم مَّنْ عَاهَدَ اللّهَ َ» بعضي از مسلمانها كساني هستند كه«عَاهَدَ اللّهَ» با خدا عهد مي بندند (خدايا بچه ي ما را شفا بده، خدايا بچه ي ما در كنكور قبول بشود، خدايا از اين مريضي نجات پيدا كنم، خدايا به من پول بده، «لَئِنْ آتَانَا مِن فَضْلِهِ» خدايا اگر از فضل و عنايت خودت مرا دستگيري كني گره از كارم باز كني «لَنَصَّدَّقَنَّ» با تاكيد، حتما حتما صدقه مي دهم حتما به فقرا رسيدگي مي كنم حتما به فاميل سر مي زنم« وَلَنَكُونَنَّ مِنَ الصَّالِحِينَ»(سوره توبه، آيه75) حتما راه درست را در پيش مي گيرم خدايا اين دفعه بگذر، گره از كار باز شود از اين به بعد راه صحيح را در زندگي انتخاب مي كنم. اما در آيه بعد «فَلَمَّا آتَاهُم مِّن فَضْلِهِ» خداي تبارك و تعالي از فضل خويش مي بخشد گره از كارشان باز مي كند مشكلشان را برطرف مي كند وضع ماليشان خوب شد.
ترك مدينه توسط ثعلبه
ثعلبه ديگر نتوانست در چراگاههاي اطراف مدينه بماند مجبور شد گوسفندانش كه به قدري زياد شدند و مردم شكايت كردند گوسفندانش زياد شده يا رسول الله(صلی الله علیه و آله) مزاحم زندگي ما شده است و سلامت شهر راه به خطر انداخته است مجبور شد از شهر كوچ كند و به اطراف برود و به طور كلي قطع ارتباط كرد به نماز رسول خدا(صلی الله علیه و آله) و نماز جمعه اصلا حاضر نمي شد تا اينكه آيات زكات نازل شد. دستور رسيد مسلمانان زكات مالشان را بپردازند كسي كه چهل گوسفند چرايي داشته باشد و علف خور نباشند بايد يكي را زكات بدهد كسي كه پنج تا شتر داشته باشد با شرايطش زكات بدهد. پيغمبرخدا(صلی الله علیه و آله) براي ثعلبه و يك نامه اي هم براي فردي از قبيله بني سليم نوشتند او شتردار و ساربان بود ثعلبه داستان ما گوسفند دار و چوپان بود. فرستادگان پيامبر(صلی الله علیه و آله) اول به قبيله بني سليم رفتند آيات زكات را بر ساربان قرائت كردند و نامه پيغمبرخدا(صلی الله علیه و آله) را خواندند كه شما چقدر شتر داريد و چقدر زكات بدهي اين بنده خدا نامه رسول خدا(صلی الله علیه و آله) را بوسيد و برچشمانش ماليد گفت صبر كنيد رفت از بهترين شترها يعني چاقترين را آورد ياراني كه مامور جمع آوري زكات بودند گفتند آقا نفرموده شما از بهترين مالت را بده شما مي توانيد متوسط مالت را هم بدهي واجب نيست در زكات بهترين مالت را بدهي اين بنده خدا گفت من دوست دارم در راه خدا بهترين مالم را هديه به پيغمبرخدا(صلی الله علیه و آله) دهم بهترين مالم را زكات بدهم خوب زكاتش را داد و كساني كه بودند زكات را تحويل گرفتند و از آنجا حركت كردند به منزل ثعلبه رسيدند آيات را برايش تلاوت كردند نامه پيغمبرخدا(صلی الله علیه و آله) را برايش خواندند حالا ثعلبه چه كار كرد؟
دهن كجي ثعلبه به احكام اسلام و فرستادگان پيامبر(صلی الله علیه و آله)
ثعلبه گفت پيغمبر(صلی الله علیه و آله) از ما مي خواهد باج بگيرد پيغمبر(صلی الله علیه و آله) مي خواهد از ما جزيه بگيرد من هم زير بار همچين باجي نخواهم رفت و اين حرف را زد حق مالش را ادا نكرد. پيش خداي تبارك و تعالي تعهد بسته است دنباله اين آيه قصه اين مرد را مي گويد مي فرمايد« فَلَمَّا آتَاهُم مِّن فَضْلِهِ» وقتي ما از فضل خودمان او را بي نياز كرديم«بَخِلُواْ بِهِ»(سوره توبه، آيه76) بخل كرد و حق مالش را ادا نكرد. اين قصه قصه زندگي تك تك مسلمين است كه با خدا در كاری عهد مي بنديم مي گويم خدايا اين گره باز شود ما بنده شاكر تو هستيم واجب مال و خمس و زكات مال را ادا مي كنيم گره اي از يك فقيري باز مي كنيم. مريض مي شود در بيمارستان مي رود مي گويد خدايا بچه همسايه مي خواهد ازدواج كند بي كس و بينوا و يتيم است كمكش مي كنم همين كه خوب مي شويم و خطر برطرف مي شود همين كه گره باز مي شود و خدا عنايت مي كند پشت پا به همه چيز مي زنيم اين سرنوشت بعضي از ماها است. قرآن مي فرمايد مشركين وقتي در دريا كشتي آنها در موجهاي طوفاني شكسته مي شود اينها وقتي مشرف به غرق شدن قرار مي گيرند تا حالاها بت مي پرستيدند همين كه در گرداب غرق شدن قرار مي گيرند « دَعَوُاْ و اللّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ» با اخلاص مي گويند خدايا ما را نجات بده، خدايا ما را از اين گرداب و مرگ نجات بده، همين كه خدا نجاتشان مي دهد و پايشان به خشكي مي رسد«إِذَا هُمْ يُشْرِكُونَ»(سوره عنكبوت، آيه65) نعمت فراموش مي شود. اين ثعلبه همچين آدمي بود ثعلبه زمان هم فراوان است خدايا مالم را در راه تو مي دهم خدايا واجب ماليم را ادا مي كنم چند درصد الان در جامعه واجبات ماليمان را ادا مي كنيم؟ چهل هزار جمعيت شهرستان بافت است كساني كه سركار مي روند، يكي از واجبات ما پرداخت خمس است، آن كسي كه كشاورز است اگر به نصاب برسد زكات هم بايد بدهد خوب اين يك واجب الهي است بايد حق الهي پرداخت شود هر كسي خودش را قاضي كند ببيند رگي از ثعلبه در وجودش هست يا نيست، اگر هست بايد فكري به حال خودش كند چون ادامه قصه را بنده خدمتتان عرض مي كنم اين عهدي كه انسان با خدا مي بندد و عهد شكني مي كند، چه بسا توبه كردن هم ديگر فايده نداشته باشد، یکی از مصداقهای آیه ثعلبه قرار دارد و ثعلبه حاضر نشد زكات مالش را به پيغمبرخدا(صلی الله علیه و آله) بدهد گفت پيغمبر(صلی الله علیه و آله) از ما مي خواهد باج بگيرد يعني به اصل اسلام هم توهين كرد يعني چسبيدن به مال دنيا چنان در دل انسان ريشه مي كند كه همه چيزش مال دنيا مي شود و ديگر حاضر نمي شود حق را بپذيرد و زير بار حكم خدا برود«فَلَمَّا آتَاهُم مِّن فَضْلِهِ بَخِلُواْ بِهِ وَتَوَلَّواْ وَّهُم مُّعْرِضُونَ»(سوره توبه،آيه76) اعراض مي كند از حكم خدا، پشت پا مي زند به حكم خدا، اين آيات كه نازل شد مدتها گذشت يك نفر آمد و به ثعلبه گفت خداوند در مذمت تو آيه نازل كرده است تو عهد با خدا بستي و پيمان شكني كردي، حرمت حكم خدا را شكستي، بعدا ثعلبه اواخر عمر پيغمبر(صلی الله علیه و آله) در مدينه آمد گفت آقا پشيمان شدم بيا زكات مالم را حساب كنيد ببينيد چه اتفاقي افتاد؟ حضرت فرمودند ديگر نيازي به زكات تو نداريم تو زكات حكم خدا را زير سوال بردي و گفتي جزيه و گفتي باج و ردش كردي. وقتي كه پيغمبرخدا(صلی الله علیه و آله) از دنيا رفتند آمد پيش ابوبكر و زكاتش را بدهد ابوبكر گفت پيغمبر(صلی الله علیه و آله) تو را رد كرده و قبولت نكرد من هم تو را قبول ندارم زمان عمر آمد عمر هم قبولش نكرد در زمان عثمان ثعلبه آمد كه عثمان هم زكات او را قبول نكرد ثعلبه اي كه پشت سر پيغمبر(صلی الله علیه و آله) نماز مي خواند با حال نفاق از دنيا رفت.
 


:: بازدید از این مطلب : 781
|
امتیاز مطلب : 17
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
نویسنده : سیدکاظم مطلوبی (میرسالاری)
سه شنبه 23 / 7

 

حضرت آدم : منطقه جزيره العرب (مكه يا جده ).
حضرت ادريس : شهر بابل در عراق .
حضرت نوح : در عراق منطقه جنوبى آن .
حضرت هود: پيامبر قوم عاد در احقاف (منطقه اى در جنوب عربستان ، شمال يمن ).
حضرت صالح : پيامبر قوم ثمود در منطقه الحجر يا مدائن الصالح تقريبا در شمال غرب عربستان و شمال شرق درياى سرخ .
حضرت ابراهيم : پيامبر قوم كلدانيان در شهر اءور عراق تقريبا در شمال شرقى بصره فعلى .
حضرت لوط: پيامبر قوم لوط در شهر سدوم شام كه الان در اردن در جنوب درياچه لوط واقع شده است .
حضرت اسماعيل : پيامبر عمالقه و قبايل يمن ، مكه و اطراف آن .
حضرت اسحاق : پيامبر قوم كنعانيون ، شهر الخليل در فلسطين كه امروزه به همان نام است .
حضرت يعقوب : پيامبر بنى اسرائيل ، در شام همان منطقه الخليل .
حضرت يوسف : پيامبر بنى اسرائيل ، در مصر.
حضرت شعيب : پيامبر قوم مدين و اصحاب الايكة ، در شهر مدين در منتهى اليه درياى سرخ .
حضرت ايوب : پيامبر قوم العموريون ، شهر حواران در شام در جنوب دمشق .
حضرت ذوالكفل : پيامبر قوم العموريون ، شهر دمشق و اطراف آن .
حضرت الياس : قوم فينيقيون ، شهر بعلبك در شام و لبنان امروزى .
حضرت اليسع : قوم بنى اسرائيل ، شهر بانياس در شام ، تقريبا شمال غربى درياى مديترانه .
حضرت يونس : قوم آشوريون ، شهر نينوا در عراق در غرب موصل .
حضرت سليمان و زكريا و يحيى و عيسى : قوم بنى اسرائيل ، فلسطين .(119)
حضرت يوسف (عليه السلام )
از ديدگاه خدا = نبى ، از ديدگاه پدرش = نور چشم ، از ديدگاه برادرانش = مزاحم ، از ديدگاه مسافرين = برده ، از ديدگاه شاه = مجرم ، از ديدگاه زندانى ها = تعبير كننده خواب ، از ديدگاه زليخا = معشوق ، از ديدگاه امت = امين ، از ديدگاه قرآن = صديق .(120)

:: بازدید از این مطلب : 1142
|
امتیاز مطلب : 18
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
نویسنده : سیدکاظم مطلوبی (میرسالاری)
دو شنبه 22 / 7

 

بسم الله الرحمن الرحیم
نقل شده كه دو نفر از شيعيان در گذرگاهي از بغداد به مجلس بزرگي رسيدند.
پرسيدند اين مجلس متعلّق به  كيست؟
گفتند مجلس درس امام اعظم ابو....... (ازبزرگان اهل سنت)است .
راوي حكايت مي گويد رفيق من كه اسمش فضل بن حسن بود و مردي متعصّب در مذهب شيعه و در عين حال آدمي بحّاث و با اطلاع از مباني مذهب بود ، گفت
من مي روم و با اين مرد مباحثه مي كنم و تا او را ملزم و مجاب نكنم از اين مكان نمي روم.
گفتم اين عالم بزرگي است و از عهدۀ بحث با او بر نمي آيي .
گفت من معتقد به مذهب حقم و حق مغلوب نمي شود .
وارد مجلس شديم و نشستيم و در يك فرصت مناسب، فضل از جا برخاست و گفت
ايها العالم من برادري دارم كه رافضي است ( يعني شيعه است) و من هر چه مي خواهم به او بفهمانم كه ابوبكر بعد از پيامبر اكرم ، افضل امّت و خليفۀ به حق بوده قبول نمي كند و مي گويد علي بن ابيطالب ، افضل و خليفۀ به حق است . شما يك دليل قاطعي به من ياد بدهيد كه به او بفهمانم و او را به راه راست بياورم .
ابو...... گفت به برادرت بگو بهترين و روشن ترين دليل اين است كه پيامبر اكرم همواره در ميدان هاي جنگ ، آن دو بزرگوار ! ( ابوبكر و عمر) را كنار خود مي نشاند و علي را مقابل نيزه و شمشير دشمن مي فرستاد و اين نشان مي دهد كه آن دو نفر ، محبوب پيامبر بوده اند و چون آن حضرت مي خواسته كه آن ها بعد از خودش جانشين باشند آنها را حفظ مي كرد و چون علي را دوست نمي داشت طردش مي كرد و به ميدان مي فرستاد تا كشته شود و اين بهترين دليل بر افضليت ابوبكر و عمر است !
فضل گفت بله من اين را به برادرم مي گويم ولي او از قرآن به من جواب مي دهد كه خداوند فرموده است: « خداوند ، مجاهدين را بر قاعدين و نشستگان برتري داده و اجري بزرگ براي آنان آماده است» و به حكم اين آيه ، علي چون مجاهد بوده افضل از ابوبكر وعمراست كه قاعد بوده اند .
ابو...... گفت به او بگو از اين بهتر مي خواهي كه ابوبكر و عمر قبرشان كنار قبر پيامبر و چسبيده به قبر آن حضرت است در حالي كه قبر علي از قبر پيامبر دور افتاده و در عراق است .
فضل گفت بله اين را هم به برادرم مي گويم امّا او مي گويد آن ها غاصبانه در كنار پيامبر اكرم دفن شده اند براي اين كه خداوند فرموده است « اي مؤمنان بدون اذن و اجازۀ پيامبر ، داخل خانه اش نشويد...»  و مي دانيم كه رسول اكرم در خانۀ خودش دفن شده و آن دو نفر بدون اذن در خانۀ آن حضرت دفن شده اند و محل دفن ايشان غصبي است .
ابو..... كه از اين گفتگو سخت ناراحت شده بود تأمّلي كرد و سپس با لحني تند گفت به اين برادر خبيثت بگو آنها غاصبانه در خانة پيامبر دفن نشده اند بلكه عايشه و حفصه كه دختران آن دو بزرگوار و همسران پيامبر بودند و ازپيامبر مهريه طلبكار بودند، پدرانشان را در مهرية خودشان دفن كردند .
فضل گفت بله من اين مطلب را هم به برادرم گفته ام ولي او باز آيه اي براي من مي خواند و مي گويد پيامبر صلي الله عليه و آله به همسرانش بدهكار نبوده براي اينكه خداوند فرموده است « اي پيامبر ما همسران تو را كه مهرشان را پرداخته اي براي تو حلال كرديم» طبق اين آيه ، پيامبر اكرم مهريۀ زن هايش را داده بود و وقتي كه از دنيا رفت به زن هايش بدهكار نبوده است .
ابوحنيفه اندكي تأمّل كرد و گفت به اين برادرت بگو درست است كه همسران پيامبر، مهريّه طلبكار نبوده اند اما سهم الارث كه از ماتَرَك پيامبر داشته اند و ماتَرَك  (يعني آنچه پيامبر اكرم بعد از مرگش از خود باقي گذاشته ) نيز همين خانه اش بوده و شرعاً سهمي هم از آن خانه به همسرانش مي رسد و چون عايشه و حفصه وارث پيامبر بوده اند پدرانشان را در سهم الارث خودشان دفن كرده اند و بنابراين غصبي در كار نبوده است .
فضل گفت بله من اين را هم به برادرم گفته ام ولي او مي گويد شما آقايان سنّي ها مگرنمي گوييد كه پيامبر ارث نمي گذارد و خودتان حديث نقل مي كنيد
كه پيامبر اكرم فرموده است « ما پيامبران اصلاً ارث نمي گذاريم و هر چه از ما باقي مانده صدقه است» پس طبق گفتة خودتان عايشه و حفصه سهم الارث نداشته‌اند . به همان دليلي كه شما حضرت فاطمه را از فدك محروم كرديد و گفتيد پيامبر ارث نمي گذارد آن دو همسر نيز نبايد ارث ببرند . آيا دختر از پدر ارث نمي برد اما همسر از شوهر ارث مي برد ؟!
حالا بر فرض بپذيريم كه آنها سهم الارث داشته اند ، مگر نه اين است كه ميّت اگر فرزند داشته باشد ، سهم الارث زوجه اش يك هشتم ماتَرَك مي شود ،
در اين جا تمام ماتَرَك پيامبر اكرم يك حجره (اتاق) بوده كه وقتي آن
تقسيم بر هشت شود يك قسمت از آن هشت قسمت تقسيم مي شود ميان همسران پيامبر اكرم كه نُه نفر بوده اند و در نتيجه سهم هر يك از عايشه و حفصه به قدر يك وجب هم نمي شود، پس چگونه آن دو هيكل بزرگ در يك وجب زمين جا شده اند ؟!
سخن كه به اينجا رسيد ابو...... حسابي از كوره در رفت و با لحني خشم آلود فرياد كشيد اين مرد را بيرون كنيد اين خودش رافضي است و اصلاً برادر هم ندارد

:: بازدید از این مطلب : 895
|
امتیاز مطلب : 11
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
نویسنده : سیدکاظم مطلوبی (میرسالاری)
جمعه 19 / 7

منم میرسالاری که شیر افکنم                    

به دامان زاگرس بود خانه ام

نژادم زموسی بن جعفر(ع) نسب                         

  به مهمان نوازی گرفتم لقب

زعهد کهن ریشه ام پایدار                                      

به مردانگی گشته ام نامدار


:: بازدید از این مطلب : 702
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
نویسنده : سیدکاظم مطلوبی (میرسالاری)
پنج شنبه 18 / 7

استاد مرتضی مطهری در کتاب حق و باطل جملاتی به این مضمون نوشته اند :از کودکی همیشه این سوال برایم مطرح بود که :چرا قطار تا وقتی ایستاده است کسی به او سنگ نمی زند...اما وقتی قطار به راه افتاد سنگباران می شود...این معما برایم بود تا وقتی که بزرگ شدم و وارد اجتماع شدم دیدم این‏ قانون کلی زندگی ما ایرانیان است که هر کسی و هر چیزی تا وقتی که ساکن‏ است مورد احترام است.تا ساکت است مورد تعظیم و تبجیل است اما همینکه به راه افتاد و یک قدم برداشت نه تنها کسی کمکش نمی‏ کند، بلکه‏ سنگ است که بطرف او پرتاب می‏شود و این نشانه یک جامعه مرده است ولی یک جامعه زنده فقط برای کسانی احترام قائل است که :متکلم هستند نه‏ ساکت، متحرکند نه ساکن، باخبرترند نه بی‏خبرتر


:: بازدید از این مطلب : 642
|
امتیاز مطلب : 11
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
نویسنده : سیدکاظم مطلوبی (میرسالاری)
پنج شنبه 18 / 7

 


وقتی در زمان ابوبکر، ابوسفیان به او پیشنهاد اقدام مسلحانه برای بدست گرفتن قدرت را داد، محکم رد کرد.

وقتی شورشیان، خانه عثمان را محاصره کردند و آب را بروی اهل خانه بستند، پسرانش را به محافظت از خانه گماشت و به اهل آن آب رساند.

وقتی مردم، بعد از قتل عثمان، با اصرار شدید و بیسابقه از او خواستند که حاکم شود گفت “مرا رها کنید و سراغ کس دیگری روید، من هم کمکش میکنم”.

اول کسی بود که با رای قاطع مردم حاکم شد. بعد از انتخاب شدن به مردم نگفت “به خانه روید و مطیع باشید”. گفت “در صحنه بمانید و اظهار نظر و انتقاد به حق کنید که من ایمن از خطا نیستم مگر اینکه خدا نگهم دارد”.

سعد ابن ابی وقاص، مشروعیت دولتش را نپذیرفت و بیعت نکرد، نه خانه را برسرش خراب کرد، نه در خانه حبسش کرد و نه حتی علیهش سخن گفت
طلحه و زبیر، به بهانه حج، مدینه را ترک کردند تا در مکه به عایشه بپیوندند و جنگ راه بیندازند. به آن دو گفت “میدانم حج نمی روید!”؛ اما با این وجود نه جلو رفتنشان را گرفت، نه به جرم فتنه گری در خانه حبسشان کرد، و نه اصلا بر سابقه جهادشان خط کشید.

شب جنگ جمل، زبیر را صدا زد و با ذکر خاطره برادری سابقشان و سابقه جهادشان با هم در محضر پیغمبر، دل او را لرزاند و از جنگ منصرفش کرد.
سلاحش “کلمه” بود. “غلام آن کلماتم که آتش انگیزد”.

روز جمل، اول سپاه مقابل تیراندازی کردند و یک سرباز او را کشتند. یارانش گفتند شروع کنیم. او گفت نه و سر به آسمان بلند کرد و گفت “اللهم اشهد”
(خدایا شاهد باش). سپاه مقابل دومین تیر را انداختند و دومین سرباز او را کشتند. یاران گفتند شروع کنیم. او باز مخالفت کرد و سر به آسمان بلند کرد و گفت “اللهم اشهد”. تیر سوم را که انداختند و سومین سرباز او را که کشتند، سر به آسمان بلند کرد و گفت “خدایا شاهد باش که ما شروع نکردیم”
آنگاه شمشیر کشید. ماجراجو و جنگ طلب نبود.

بعد از جنگ، بر پیکر طلحه گریست و خطاب به او گفت “کاش بیست سال پیش از این مرده بودم و کشته ترا افتاده بر زمین و زیر آسمان نمی دیدم!”. حتی حرمت سابقه جهاد دشمنش را هم نگه داشت.

سپس به دیدن عایشه رفت و حرفهای درشت او را تحمل کرد و حالش را پرسید، سپس با ۴۰ زن مسلح روپوشیده (شبیه مردان جنگجو!) اسکورتش کرد و به وطنش برش گرداند. با زنان، حتی مجرمانی که اقدام مسلحانه علیه امنیت ملی کرده بودند، اینطور بود.

کسانیکه با او جنگیدند را “محارب و منافق و فتنه گر” نخواند، گفت “برادران مسلمان مایند که در حق ما ظلم کردند!”.

نگذاشت در جنگ صفین، یارانش جواب شعارهای زشت یاران معاویه را بدهند. گفت “من بدم می آید که شما زشت گویی کنید، بهتر آنست که از کارهایشان بگویید و حال و روزشان را یاد کنید و به خدا بگویید خدایا خونهای ما و آنها را حفظ کن!”.

“غلام آن کلماتم که آتش انگیزد”. ادب را ببین، مسالمت در عین مقاومت را ببین. صلح اندیشی اینست، نه آنکه از طرف مردم از خونهای بچه هایشان اعلام گذشت کنیم و بسوی طاغوت دست دوستی دراز کنیم.

در میانه صفین، درست سر بزنگاه و آنجا که بقول مالک اشتر “فقط چند قدم و ضربت شمشیر تا خیمه معاویه مانده بود”، مردم نامردمش دست از جنگ کشیدند، جز سلاح “کلمه” سلاح دیگری بر این نافرمانان نکشید. حتی اختیار جنگش دست مردم بود. به جای مردم تصمیم نمی گرفت و نظر برحق خودش را به مردم تحمیل نمی کرد. وقتی قرار بر مذاکره و حکمیت شد، او خواست که مالک اشتر یا ابن عباس را بفرستد، مردمش مخالفت کردند و ابوموسی اشعری را فرستادند، و او باز رای برحق خودش را به مردمش تحمیل نکرد و در عمل میزان را رای مردم قرار داد و جز سلاح “کلمه” به کار نگرفت.

خوارج مسلح، در کمال آزادی علیهش تظاهرات میکردند، نه گفت از من اجازه بگیرید، نه سرکوبشان کرد.

خوارج مسلح، در کمال امنیت در مسجد خدا، وسط نماز جماعت، با صدای بلند برضد او شعار می دادند و او خطاب به خود این آیه را می خواند “فاصبر، ان وعد الله حق”. همین! نه شکنجه، نه تجاوز، نه اعدام.

میگفت “نباید چیزی را از شما پنهان کنم جز در جنگ”.

وقتی شنید در مرز کشور تحت حکومتش، مهاجمان خارجی به خانه مردم ریخته اند و غارتگری کرده اند، نگفت “سیاه نمایی نکنید”. خودش اپوزیسیون خودش شد و خبر را به مردم گفت و گفت “مرد مسلمان باید از غم این حادثه بمیرد”!

بارها خودش مردم را به نظارت بر خودش دعوت کرد و انتقاد از حاکم را تکلیف شرعی مردم دانست! مرحوم مطهری با ذکر شواهدی از گفتار و رفتارش، تلویحا او را “لیبرال” خواند! آنجا که در کتاب “آینده انقلاب” گفت “تعلیمات لیبرالیستی در متن تعالیم اسلام هست”.

مردم که میگفت فقط مسلمانها را نمی گفت. خودش به صراحت گفت که “مردم یا با ما همدین اند یا همنوع”؛ یعنی حرمت و حقوق همه باید محفوظ باشد.

به منصوبانش میگفت “مبادا مانند گرگ درنده به جان مردم بیفتید و خوردنشان را غنیمت شمرید”.

هیچگاه در خانه مردم را نشکست و حرمت حریم خصوصیشان را، حتی آنجا که دانست بساط فحشا پهن است، نقض نکرد.

به قاضی چنان امنیت و استقلالی داده بود که علیه خودش حکم کرد!

به از کارافتاده ها مقرری داد.

در سفری، وقتی که مردم دنبال مرکبش دویدند، ذوق نکرد، برعکس برسرشان فریاد زد! چرا مانند شاهان از او استقبال می کنند! مردم را خوار نمی خواست.

صورتش را نزدیک آتش می برد و می گفت “بچش علی، این سزای حاکمیست که مردمش را فراموش کند”.

خدمات دولتهای قبل را ستود، بویژه برای عُمر سنگ تمام گذاشت، نگفت آنها دزد و فاسد و خائن بودند و حق مرا خوردند!

به معاویه نگفت “خدا حق حکومت را به من داده”. گفت “مردم مرا خواسته اند”.

بر حاکمان واجب کرد که تا ریشه فقر را نکنده اند همسطح فقیرترین مردم زنگی کنند.

در بستر مرگ گفت “مبادا در خون مردم بیفتید و بگویید وای علی کشته شد”.




علی اینچنین بود.

 

:: بازدید از این مطلب : 730
|
امتیاز مطلب : 11
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
نویسنده : سیدکاظم مطلوبی (میرسالاری)
دو شنبه 15 / 7

ما از تبار میرسالاروموسی بن جعفریم  (ع)          وندر شرار فتنه حلاج وار،در رکاب رهبریم

در انتظار روئیت ان مهر افرین                       در مجمرسپیده،سپندی بر اتشیم

دراینده ی نزدیک وبااجرایی شدن طرح جامع امامزاده میرسالار(ع)

شامل

اصلاح جاده دسترسی به امامزاده از طریق خوزستان (درحال اجرا)

طرح سه بانده کردن سه کیلومتری جاده ازمسیر اصلی تاحرم (درحال اجرا)

طرح احداث 50واحد زایر سرا  وامکانات رفاهی از جمله اشپز خانه ی مجهز ،کشتارگاه بهداشتی،کتابخانه،وبازارچه ی فصلی ،احداث سالن اجتماعات ،سرویس بهداشتی و.......

خریداری زمین های اطراف حرم ،احداث پارک ساحلی ،پارکینگ ،

تنگ فارتق وامامزاده میرسالار(ع)با داشتن مناظر زیبای طبیعی ،اثار قدیمی ،جاذبه های فرهنگی واجتماعی ،به عنوان زوار پذیرترین منطقه گردشگری منطقه در اینده ی نزدیک خواهد شد /

پس بیاییم خادمان خود را با مساعدتهای مادی ومعنوی یاور باشیم / از طرف خادمان حرم هیئت امنای امامزاده میرسالار(ع)

اینده در دستان ماست ،از گذشته عبرت بگیریم

 


:: بازدید از این مطلب : 1399
|
امتیاز مطلب : 21
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
نویسنده : سیدکاظم مطلوبی (میرسالاری)
یک شنبه 14 / 7

  

 
 
          * قسمت های زیبایی از وصیت نامه ی چارلی چاپلین به دخترش جرالدین: *

دخترم، جرالدين، پدرت با تو حرف ميزند. شايد شبي درخشش گرانبهاترين الماس این جهان تو را فريب دهد. آن شب است که اين الماس، آن ريسمان نااستوار زير پاي تو خواهد بود و سقوط تو حتمي است.... روزي که چهره ي زيباي يک اشراف زاده ي بي بند و بار تو را بفريبد، آن روز است که بندبازي ناشي خواهي بود. بندبازان ناشي هميشه سقوط مي کنند.

از اين رو دل به زر و زيور مبند. بزگترين الماس اين جهان آفتاب است که خوشبختانه بر گردن همه مي درخشد.... اما اگر روزي دل به مردي آفتاب گونه بستي، با او يکدل باش و به راستي او را دوست بدار و معني اين را وظيفه ي خود در قبال اين موضوع بدان. به مادرت گفته ام که در اين خصوص براي تو نامه اي بنويسد. او بهتر از من معني عشق را مي داند. او براي تعريف معني عشق، که معني آن يکدلي است شايسته تر از من است......

دخترم، هيچ کس و هيچ چيز را در اين جهان نمي توان يافت که شايسته آن باشد که دختري ناخن پاي خود را به خاطر آن عريان کند..... برهنگي بيماري عصر ماست. به گمان من تن تو بايد مال کسي باشد که روحش را براي تو عريان کرده است.

دخترم جرالدين، براي تو حرف بسيار دارم ولي به موقع ديگري مي گذارم و با اين پيام نامه ام را پايان مي بخشم:
* انسان باش، پاکدل و يکدل؛ زيرا که گرسنه بودن، صدقه گرفتن و در فقر مردن، هزار بار قابل تحمل تر از پست و بي عاطفه بودن است. *

:: بازدید از این مطلب : 715
|
امتیاز مطلب : 24
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
نویسنده : سیدکاظم مطلوبی (میرسالاری)
یک شنبه 14 / 7

 

صدای خدا را می خواستم بشنوم

ندا آمد: به ناله و توبه گنهکار گوش کن

***********************

می خواستم خدا را نوازش کنم...

ندا رسید: کودک یتیم را نوازش کن

***********************

می خواستم دستان خدا را بگیرم...

گفتند: دستان افتاده ای را بگیر


***********************

خواستم چهره خداوند را ببینم...

ندا آمد: بصورت مادرت بنگر...
 

***********************

خواستم رنگ خدا را ببینم...

گفتند: بی رنگی عارفان را بنگر...

***********************

می خواستم دست خدارا ببوسم

ندا رسید: دست کارگری را که درست کار می کند ببوس...

***********************

خواستم به خانه خدا بروم

صدا آمد: قلب انسان مومن را زیارت کن

***********************
خواستم صدای نفس خدا رااحساس کنم...

ندا آمد: صدای نفس عاشق صادق را بشنو


***********************

خواستم خدا را در عرش ببینم

ندا رسید: به انسانی که به دستور خدا حرکت میکند بنگر...


***********************

خواستم نور الهی را مشاهده کنم

گفتند: از پرخوری و شکم سیر فاصله بگیر...

***********************

می خواستم به خدا به پیوندم...

ندا آمد: از بقیه ببر...حتی از خودت...


***********************

خواستم صبر خدای را ببینم...

صدا آمد: بر زخم زبان بندگان تحمل کن


 

***********************

خواستم سیاست الهی را مشاهده کنم...

ندا آمد: عاقبت گردنکشان را ببین...


***********************

خواستم خدای را یاد کنم...

ندا آمد: ارحام و خویشانت را یاد کن.

***********************

خواستم که دیگر نخواهم...

ندا آمد: امورت را به او واگذار کن و برو...

**********************

کعبه را گفتم تو از خاکی من از خاک

چرا باید به دورت من بگردم؟

ندا آمد: تو با پا آمدی باید بگردی

برو با دل بیا تا من بگردم


:: بازدید از این مطلب : 933
|
امتیاز مطلب : 11
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
نویسنده : سیدکاظم مطلوبی (میرسالاری)
11 / 7

بنام خدا

 من محمد امیرسالاری هستم میخواهم بگویم که طایفه ی ما در جهرم از شهرستانهای استان فارس است.

ما اصالتا جهرمی نیستیم و با توجه به تحقیقاتی که کرده ام محل سکونت اجداد من در کهکیلویه و بویر احمد بوده است

ایا میتوانید کمکم کنید

درود برسید محمد عزیز

سادات معظم میرسالاری در مناطق فارس مشهور به امیرسالاری وماسالاری هستند طبق تحقیقات مستند سنگ قبرهایی در کوههای جهرم پیداشده که حکایت از سکونت تیره ای ازسادات میرسالاری در سه ونیم قرن پیش دارد و مستنداتی دراین باره وجود دارد وهمچنین اسنادی وجود دارد که حکایت از مهاجرت تیره ای از سادات به منطقه ی تنگریز در حومه میمند و فیروزاباد وجهرم دارد درکتابی که در حال تدوین است انشاالله بیشتر دراین باره  می نویسم / در صورت نیاز می توانید با این شماره باحقیر تماس بگیرید 09163731522سید کاظم مطلوبی میرسالاری

 

 


:: بازدید از این مطلب : 1074
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
نویسنده : سیدکاظم مطلوبی (میرسالاری)
دو شنبه 8 / 7

 

رازو نیاز, راز و نیار با خدا, راز و نیاز کردن

خوشا به نيمه شبى با خدا صفا كردن

زبان حال گشودن زدل دعا كردن

تمام لذّت عالم نمى رسد قدرش

به يك دقيقه مناجات، با خدا كردن

به صد هزار قبولى عمره مى ارزد

به دهر يك گره از كار خلق وا كردن

به ادّعا نتوان برد بهره اى فردا

كه بهره از عمل آيد نه ادّعا كردن

در اين سراى دو در، از درى درآ اى دوست

كه حاجتى بتوان از كسى روا كردن

براى جلب رضاى خدا بكوش اى دل

كه مشكل است خدا را زخود رضا كردن

به زرق و برق زر اى دل مناز، مى بازى

كه كار زر، بود از حق تو را جدا كردن

بهشت برگ عبورش محبّت مولاست

خوشا به حبّ على دورى از خطا كردن


:: بازدید از این مطلب : 733
|
امتیاز مطلب : 17
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
نویسنده : سیدکاظم مطلوبی (میرسالاری)
دو شنبه 8 / 7

بسم الله الرحمن الرحیم

در مورخه 22/6/1391  باحضور جمعی از بزرگان وریش سفیدان سادات میرسالاری دربهبهان  جلسه ای تشکیل گردید تا ضمن بررسی مشکلات طایفه وهمفکری جهت رفع ان هاوهمچنین  برای خارج ساختن ساخت وساز بنای امامزاده از رکود فعلی باهم تبادل نظرنمایند دراین جلسه که با تلاوت ایاتی چند از کلام الله مجید توسط سید عطاالله مجتبوی اغاز گردید حجه السلام مرتضوی ضمن برشمردن مشکلات راهکارهایی ارائه نمود بحث های داغی اغاز گردید .سپس حجه السلام وحدانی مشکلاتی که درمسیر توسعه وبازسازی امامزاده وجود داردراهمرا با راهکارهای خود ارائه نمود .پس ازتبادل نظرهای فراوان نوبت به اساتید حاضر درجلسه رسید سید قائم موسوی وسید سجاد موسوی با دیدگاههایی علمی به بررسی مشکلات پرداختند .یکی از راهکارهای مهم که مورد توجه وتایید همگان واقع شد به خاطر خستگی ها وزحمات فراوان هیات امنای امامزاده تصمیم گرفته شد هیات امنای قدیم با کمال احترام دریک جلسه ی رسمی ضمن قدردانی از زحماتشان بازنشست وجای خود رابه نیروهای جوانتر وفعالتر بدهند .

اما نحوه وچگونگی انتخاب هیئت امنای جدید خود مشکلاتی داشت که با نظر سید محمدکاظم داور وتایید حاج سیدرضا موسوی وحضار هیات امنا از میان جمع حاضر انتخاب شود پس ازرایزنی های فراوان این نفرات برای یک دوره ی دوساله انتخاب وتایید شدند.

حجه السلام موسوی خواه پدر معنوی وازبزرگان سادات ارشادات وراهنمایی هایی در این جلسه بیان فرمودند وبرای هیات امنای جدید ارزوی موفقیت نمودند

1حجه السلام سیدرضا موسوی خواه رئیس هیئت امنا

2حاج سیدعطاالله مجتبوی

3سیدکاظم مطلوبی میرسالاری

4سید قائم موسوی

5سید سجاد موسوی

اعضای علی البدل

1سید عبدالنبی اجتهادی

2سید جوهر حسنی

ناظرین1

1حجه السلام سیدغلامرضا وحدانی

2مهندس سید محمد برزین زاده

بازرسان

1حجه السلام سیدمحمدمهدی اذرمینا

2سید محمدکاظم داور

اینجانب از طرف خود وکلیه ی سادات از زحمات صادقانه وشبانه روزی هیئت امنای قدیم تقدیر وتشکر می نمایم /


:: بازدید از این مطلب : 1494
|
امتیاز مطلب : 17
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
نویسنده : سیدکاظم مطلوبی (میرسالاری)
یک شنبه 7 / 7

در روز میلاد امام رضا(ع) و در روز جمعه ای که چشم به آمدنت دوخته ایم، زمزمه می کنیم مناجاتش را که نجوایی است بر بی قراریهایمان.

یونس بن عبدالرحمان از امام رضا علیه السلام روایت کرده که آن حضرت به دعا براى صاحب الزمان علیه السلام امرمى فرمود و یکى از دعاهاى ایشان براى آن حضرت چنین بود:
پروردگارا
بر محمّد و خاندانش درود فرست، و از دوستت، خلیفه ات، حجّتت بر خلقت، و آن زبانى که معرف توست و گویاى حکمت تو، و آن چشم بیناى تو در میان مخلوقاتت، و گواه بر بندگانت... بزرگمرد مجاهد کوشا، بنده پناهنده به تو، دفاع کن .
خداوندا!
او را از شرّ آنچه آفریدى و پدید آوردى و ایجاد نمودى و پروراندى و تصویر نمودى در امان دار، و او را از پیش رو و از پشت سر و از طرف راست و چپ، و از بالا و پایین محافظت فرما، آن گونه که هر که در حفاظت تو باشد ضایع نگردد.
در وجود او، پیامبرت را، و وصى پیامبرت را، و پدرانش را؛ پیشوایانت و ارکان دینت را که درود تو بر تمامى آنان باد حفظ نما و او را در امانت خودت که هرگز ضایع نگردد، و در همسایگى ات که مورد تعرّض قرار نگیرد، و در نگهدارى و حمایت خودت که مورد ظلم واقع نشود، قرار ده.
خدایا!
او را به امان محکمت درامان دار، که هر که در آن قرار گیرد هرگز شکست نخورد، و او را درحمایت خودت که هر که در آن باشد ظلم نبیند قرار ده، و او را به یارى برترت یارى ده، و به قدرتت توانایش کن، و فرشتگانت را پشت سر او قرار ده.
بارالها!
دوست دار هر که او را دوست دارد، و دشمن دار هر که با او بستیزد، و زره محکمت را بر او بپوشان، و فرشتگانت را گرداگرد او قرار ده.
پروردگارا!
او را به برتر از مقامى که عدالت گسترانِ از پیروان پیامبرانت را به آن مقام رساندى ، برسان.
خداوندا!
شکافها را با او پر کن، گسستگى ها را به او پیوسته دار، ظلم را به او بمیران، عدالت را نمایان ساز، و زمین را به عمر طولانى اش زینت بخش، و او را با یارى تأیید کن، و با بیم نصرت نما، و براى او گشایشى آسان قرار ده، و از جانب خودت براى او برهانى قاطع بر دشمنت و دشمنش مقدّر کن.
بارالها!
او را قائم منتظر قرار ده، و پیشوایى که به او مانع ظلم مى شوى ، و او را با یارى قدرتمند و پیروزى نزدیک توانا کن، و او را وارث شرق و غرب جهان که برکتشان دادى قرار ده، سنّت پیامبرت را به او زنده کن، تا هیچ حقّى را بخاطر ترس از مخلوقى پنهان ندارد، یاورش را نیرو ده، و دشمنانش را خوار، و هر که با او بستیزد و مکر کند نابود کن.
بارالها!
سرکشان کافر و سالارانشان و ریش سفیدانشان و یاورانشان را نابود ساز، و سرکردگان گمراهى و بدعت گذاران و سنّت شکنان و تقویت کنندگان باطل را درهم شکن، سرکشان را به او خوار فرما، و کافران و منافقان و بى دینان را به دست او نابود کن، ... هر وقت و هر جا که باشند... در شرق و غرب زمین، در خشکى و دریا، در دشت و کوه، تا هیچ جنبنده اى از آنان را زنده نگذارى ، و نشانى از ایشان برجاى ننهى .

بارالها!
او همان بنده توست که بر غیب او را امین دانستى ، و او را از[ارتکاب گناه] نگاه داشتى ، وبه دورى او ازبدیها حکم فرمودى ، وازهر پلیدى او را پاکیزه نمودى ، و از هر چرکى او را دور کردى ، و از دو دلى او را در امان داشتى .


بارالها!
در روز قیامت و روز وقوع آن بلاى بزرگ براى او گواهى مى دهیم که گناهى انجام نداده، و معصیتت را مرتکب نشده، و فرمانبرى ات را ضایع ننموده، و پرده اى را ندریده، و بایسته اى را تبدیل نکرده، و آیین تو را تغییر نداده است، و او امام هدایتگر، هدایت شده، پاکیزه، باتقوا، وفا کننده و پسندیده پاک مى باشد.
بارالها!
پس بر او و پدرانش درود فرست و به او و فرزندان و خاندان و نسل و امّت و تمامى پیروانش، آنچه روشنى چشم و شادمانى او را در بردارد عطایش کن، و فرمانروایى او را در تمام مکانها، دور و نزدیک، بر قدرتمداران و فرمانبران [ آن نواحى ] بگستران، تا حکم او بر تمامى احکام غالب و هر باطلى را با حقّ او نابود سازى .
بارالها!
به دست او ما را به راه هدایت و بزرگ و میانه اى ببر که تندرو بسوى او بازگردد و دنباله رو به آن برسد.
بارالها!
ما را بر فرمانبرى او نیرو، و بر همراهى او راست بگردان، و به متابعت او بر ما منّت گذار، و ما را در حزب او، که قیام کنندگان به امرت، و صبرکنندگان به همراهش، وآنان که با خیرخواهى براى او جویاى خشنودى اند، قرار ده، تا این که در روز قیامت ما را در زمره یاوران و پشتیبانان و تقویت کنندگان حکومتش محشور گردانى .

بارالها!
بر محمّد و خاندانش درود فرست، و این را از طرف ما براى خودت، در حالى که از هر شک و شبهه و خودنمایى و شهرت طلبى بدور باشد، قرار ده، تا بر غیر از تو بر آن اعتماد نکنیم، و قصدى جز تو نداشته باشیم، و ما را در جایگاه او وارد کن، ودر بهشت همراه او قرار ده، وما را در کار او به دلتنگى و خستگى و سستى و پراکندگى مبتلا مساز، وما را از کسانى قرار ده که از آنان براى یارى دینت کمک گرفته وبه آنان ولیّت را عزیزمى گردانى ، وبه جاى ما گروه دیگرى را برنگزین چه این که این کار بر تو آسان و بر ما بسیار گران و دشوار است، وتو بر هر کار توانایى .
بارالها!
بر والیان عهدش درود فرست، وایشان را به آرزوهایشان برسان، وعمرشان را طولانى ساز وآنان را یارى ده، و براى او آنچه از امر دینت را به آنان نسبت داده اى به نهایت برسان، و ما را پشتیبانان آنان و یاوران دینت قرار ده، و بر پدران پاکیزه اش و پیشوایان هدایتگر درود فرست.
بارالها!
ایشان معدنهاى سخنان تو، و خزینه داران علم تو، وحاکمان امر تو، و بندگان خالص تو، و بهترین مخلوقات تو، و دوستانت و فرزندان دوستانت، و برگزیدگانت و فرزندان برگزیدگان تواند که درود و رحمت و برکاتت بر تمامى آنان باد.
بارالها!
( درود و رحمتت بر) همکاران او در کارش، و یاورانش در فرمانبریت، کسانى که آنان را سنگر و سلاح او، و پناهگاه و مورد علاقه او قرار داده اى ، آنانى که از خانواده و فرزندان جدا شدند، وجلاى وطن کردند، و بستر راحت را ترک گفتند. ازتجارتشان دست شستند، و از روزى خود کاستند، و در جایگاههایشان دیده نشدند، بى آن که از شهرشان رفته باشند، و با بیگانگانى که در کارشان یاریشان مى کنند هم قسم شدند، و با نزدیکانى که آنان را از کارشان بازمى داشتند مخالفت کردند، و بعد از روى گرداندن و دورى از یکدیگر با هم ائتلاف کردند، وآنچه که ایشان را به برخوردارى از بهره هاى گذراى دنیایى مى رساند جدا کردند.
بارالها!
ایشان را درجایگاه استوارت و در پناه خودت قرار ده، وهرگونه گرفتارى را که از جانب دشمنان متوجّه آنان مى باشد، از ایشان دور کن، و بر کفایت و پشتیبانى و یارى دادن به آنان بیفزاى ، آن مقدار که ایشان را در فرمانبریت کمک کنى ، و به حق ایشان، باطل آنان را که درصدد خاموش ساختن نور تو مى باشند از بین ببر، و بر محمّد و خاندانش درود فرست و به ایشان تمامى آفاق زمین و کرانه هاى آن را از دادگرى و داد و بخشایش و فزونى پر کن، و به بزرگوارى و بخششت و آنچه بر بندگانت به دادگریت منّت گذاردى ، از آنان تشکّر کن، و از پاداشت آنچه درجاتشان را بالا مى برد برایشان ذخیره کن، چه آنچه تو بخواهى انجام مى دهى ، و آنچه اراده کنى حکم مى کنى ، چنین باد اى پروردگار جهانیان.
برگرفته از کتاب بحارالانوار، جلد93، صفحه 330


:: بازدید از این مطلب : 895
|
امتیاز مطلب : 8
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
نویسنده : سیدکاظم مطلوبی (میرسالاری)
شنبه 6 / 7

 

فرهاد و هوشنگ هر دو بیمار یک آسایشگاه روانى بودند.

 یکروز همینطور که در کنار استخر قدم مى زدند فرهاد ناگهان خود را به قسمت عمیق استخر انداخت و به زیر آب فرو رفت.
هوشنگ فوراً به داخل استخر پرید و خود را در کف استخر به فرهاد رساند و او را از آب بیرون کشید.
وقتى دکتر آسایشگاه از این اقدام قهرمانانه هوشنگ آگاه شد، تصمیم گرفت که او را از آسایشگاه مرخص کند.
هوشنگ را صدا زد و به او گفت: من یک خبر خوب و یک خبر بد برایت دارم.

خبر خوب این است که مى توانى از آسایشگاه بیرون بروى، زیرا با پریدن در استخر و نجات دادن جان یک بیمار دیگر، قابلیت عقلانى خود را براى واکنش نشان دادن به بحرانها نشان دادى و من به این نتیجه رسیدم که این عمل تو نشانه وجود اراده و تصمیم در توست.

و اما خبر بد…


این که بیمارى که تو از غرق شدن نجاتش دادى بلافاصله بعد از این که از استخر بیرون آمد خود را با کمر بند حوله حمامش دار زده است و متاسفانه وقتى که ما خبر شدیم او مرده بود.


هوشنگ که به دقت به صحبتهاى دکتر گوش مى کرد گفت: او خودش را دار نزد. من آویزونش کردم تا خشک بشه…
…………………
حالا من کى مى تونم برم خونه‌مون ؟


:: بازدید از این مطلب : 865
|
امتیاز مطلب : 12
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
نویسنده : سیدکاظم مطلوبی (میرسالاری)
شنبه 6 / 7


:: بازدید از این مطلب : 695
|
امتیاز مطلب : 9
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
نویسنده : سیدکاظم مطلوبی (میرسالاری)
پنج شنبه 4 / 7

 

در محضر بهجت‌العرفا - 3
10 توصیه آیت‌الله بهجت برای زیارت امام رضا(ع)

خبرگزاری فارس: آیت‌الله العظمی بهجت می‌فرمود: لازم نیست حوائج خود را در محضر امام بشمرید. حضرت می‌دانند، مبالغه در دعاها نکنید! زیارت قلبی باشد. امام رضا علیه‌السلام به کسی فرمودند: از بعضی گریه‌ها ناراحت هستم!

خبرگزاری فارس: 10 توصیه آیت‌الله بهجت برای زیارت امام رضا(ع)

 

به گزارش خبرنگار آیین و اندیشه فارس، همزمان با فرا رسیدن سالروز ولادت با سعادت ثامن‌الائمه علی‌ بن موسی‌الرضا علیه‌السلام، جمع کثیری از زائران و عاشقان اهل‌بیت(ع) به زیارت امام هشتم می‌روند از این رو بر آن شدیم تا توصیه‌های حضرت آیت‌الله العظمی محمدتقی بهجت‌(ره) را از کتاب «برگی از دفتر آفتاب» در باب زیارت این امام همام ذکر کنیم تا ان‌شاءالله سفری پربار و معنوی برای زائران رقم بخورد. 

 

1- زیارت شما قلبی باشد. در موقع ورود اذن دخول بخواهید، اگر حال داشتید به حرم بروید. هنگامی که از حضرت رضا علیه‌السلام اذن دخول می‌طلبید و می‌گویید:

«أأدخل یا حجة الله: ای حجت خدا، آیا وارد شوم؟»

زیارت امام رضا علیه‌السلام از زیارت امام حسین علیه‌السلام بالاتر است، چرا که بسیاری از مسلمانان به زیارت امام حسین علیه‌السلام می‌روند. ولی فقط شیعیان اثنی عشری به زیارت حضرت امام رضا علیه‌السلام می‌آیند.

2- به قلبتان مراجعه کنید و ببینید آیا تحولی در آن به وجود آمده و تغییر یافته است یا نه؟ اگر تغییر حال در شما بود، حضرت علیه‌السلام به شما اجازه داده است. اذن دخول حضرت سیدالشهداء علیه‌السلام گریه است، اگر اشک آمد امام حسین علیه‌السلام اذن دخول داده‌اند و وارد شوید.

3- اگر حال داشتید به حرم وارد شوید. اگر هیچ تغییری در دل شما به وجود نیامد و دیدید حالتان مساعد نیست، بهتر است به کار مستحبی دیگری بپردازید. سه روز روزه بگیرید و غسل کنید و بعد به حرم بروید و دوباره از حضرت اجازه ورود بخواهید.

4- بسیاری از حضرت رضا علیه‌السلام سؤال کردند و خواستند و جواب شنیدند، در نجف، در کربلا، در مشهد مقدس،- هم همین طور – کسی مادرش را به کول می‌گرفت و به حرم می‌برد. چیزهای عجیبی را می‌دید.

5- ملتفت باشید! معتقد باشید! شفا دادن الی ماشاءالله به تحقق پیوسته. یکی از معاودین عراقی غده‌ای داشت و می‌بایستی مورد عمل جراحی قرار می‌گرفت. خطرناک بود، از آقا امام رضا(ع) خواست او را شفا بدهد، شب، حضرت معصومه علیهاالسلام را در خواب دید که به وی فرمود: «غده خوب می‌شود. احتیاج به عمل ندارد!» ارتباط خواهر و برادر را ببینید که از برادر خواسته، خواهر جوابش را داده است.

6- همه زیارتنامه‌ها مورد تأیید هستند. زیارت جامعه کبیره را بخوانید. زیارت امین الله مهم است. -قلب شما- این زیارات را بخواند. با زبان قلب خود بخوانید. لازم نیست حوائج خود را در محضر امام علیه‌السلام بشمرید. حضرت علیه‌السلام می‌دانند! مبالغه در دعاها نکنید! زیارت قلبی باشد. امام رضا علیه‌السلام به کسی فرمودند: «از بعضی گریه‌ها ناراحت هستم!»

7- یکی از بزرگان می‌گوید، من به دو چیز امیدوارم؛ نخست آنکه قرآن را با کسالت نخوانده‌ام. بر خلاف بعضی که قرآن را آنچنان می‌خوانند که گویی شاهنامه می‌خوانند. قرآن کریم موجودی است شبیه عترت. دوم، در مجلس عزاداری حضرت سیدالشهداء گریه کرده‌ام.

حضرت آیت‌الله العظمی بروجردی رحمة‌الله علیه مبتلا به درد چشم شدند، فرمودند: «در روز عاشورا مقداری از گِلِ عزاداری امام حسین علیه‌السلام را بر چشمان خود مالیدم، دیگر در عمرم مبتلا به درد چشم نشدم و از عینک هم استفاده نکردم!»

پس از حادثه بمب گذاری در حرم مطهر حضرت رضا علیه‌السلام حضرت به خواب کسی آمدند، سؤال شد.

«در آن زمان شما کجا بودید؟ فرمودند: کربلا بودم.»

این جمله دو معنی دارد:

معنی اول این که حضرت رضا علیه‌السلام آن روز به کربلا رفته بودند.

معنی دوم یعنی این حادثه در کربلا هم تکرار شده است. دشمنان به صحن امام حسین علیه‌السلام ریختند و ضریح را خراب کردند و در آنجا آتش روشن کردند!

8- کسی وارد حرم حضرت رضا علیه‌السلام شد، متوجه شد سیدی نورانی در جلوی او مشغول خواندن زیارتنامه می‌باشد، نزدیک او شد و متوجه شد که ایشان اسامی معصومین – سلام الله علیهم – را یک یک با سلام ذکر می‌فرمایند. هنگامی که به نام مبارک امام زمان ـ عجل الله تعالی فرجه الشریف ـ  رسیدند سکوت کردند! آن کس متوجه شد که آن سید بزرگوار خود مولایمان امام زمان سلام الله علیه و ارواحنا له الفداء است.

9- در همین حرم حضرت رضا علیه‌السلام چه کراماتی مشاهده شده است. کسی در رؤیا دید که به حرم حضرت رضا علیه‌السلام مشرف شده و متوجه شد که گنبد حرم شکافته شد و حضرت عیسی و حضرت مریم علیهماالسلام از آنجا وارد حرم شدند. تختی گذاشتند و آن دو بر آن نشستند و حضرت رضا علیه‌السلام را زیارت کردند.

روز بعد آن کس در بیداری به حرم مشرف شد. ناگهان متوجه شد حرم کاملاً خلوت است! حضرت عیسی و حضرت مریم علیهماالسلام از گنبد وارد حرم شدند و بر تختی نشستند و حضرت رضا علیه‌السلام را زیارت کردند. زیارت‌نامه می‌خواندند. همین زیارت‌نامه معمولی را می‌خواندند! پس از خواندن زیارت‌نامه از همان بالای گنبد برگشتند. دوباره وضع عادی شد و قیل و قال شروع شد حال آیا حضرت رضا علیه‌السلام وفات کرده است؟

10- حرف آخر این که: عمل کنیم به هر آنچه که می‌دانیم. احتیاط کنیم در آنچه خوب نمی‌دانیم. با عصای احتیاط حرکت کنیم.


:: بازدید از این مطلب : 781
|
امتیاز مطلب : 16
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
نویسنده : سیدکاظم مطلوبی (میرسالاری)
سه شنبه 2 / 7

 

عظمت قرآن

عبدالله مبارک می گوید: در سالی که به مکه می رفتم، در بین راه با زنی که حافظ قرآن بود، آشنا شدم و او مرا به مهمانی دعوت کرد. پس از خداحافظی، فرزندان او تا بیرون خیمه مرا همراهی کردند. از آنان پرسیدم: «ای جوانان! مادر شما به جز از قرآن سخن نمی گوید، چگونه او حافظ تمام قرآن شده است؟ » در پاسخ گفتند: مادر ما روزی در مسجدالاقصی نماز می خواند و قرآن قرائت می کرد. چون به این آیه شریفه رسید: 
لو انزلنا هذا القرآن علی جبل لرأیته خاشعا متصدعا من خشیه الله و تلک الأمثال نضربها للناس لعلهم یتفکرون. 
(ای رسول گرامی! ) اگر ما این قرآن را بر کوه نازل می کردیم، می دیدی که کوه از ترس و خشیت الهی، خاشع و ذلیل می شد و متلاشی می گردید. ما این گونه مثال ها را (در قرآن) برای مردم بیان می کنیم، شاید بیاندیشند. (1) 
بی هوش شد و بر زمین افتاد. هنگامی که به هوش آمد، به ما رو کرد و گفت ...
 

 

خداوند در این آیه مثل زده و گفته است که اگر این قرآن را به مثل بر کوه بخوانند، هر آینه، از خوف خدا پاره پاره و متلاشی می شود. پس دل های این مردم از سنگ سخت تر است. آیا در این مثل، اندیشه نمی کنند که چه در پیش دارند؟ از آن روز تا به حال، مادر ما سخن نگفته است مگر با قرآن. 
عبدالله می گوید: «چون این سخن را شنیدم بر سر خود زدم و گفتم: وای بر من! اگر این همه علم و فضیلت را در این زن ندیده بودم، به علم خود مغرور بودم و به آن می بالیدم ولی اکنون معلوم شد که خود از دروغ گویانم» (2) . 

تفسیر آیه

هدف آیه ی شریفه این است که این کوه ها با همه ی صلابت و استحکامی که دارند، اگر عقل و احساس داشتند و این آیات به جای قلب انسان ها، بر آن ها نازل می شد، چنان به لرزه درمی آمدند که از هم می شکافتند، اما گروهی از انسان های سنگدل، این آیه ها را می شنوند، ولی کمترین تغییری در آنان رخ نمی دهد. 
1- تأثیر قرآن قطعی و حتمی است. مانع تأثیر در وجود ماست. باید هر چه سریع تر موانع را از قلب و روان و جسم خود بزداییم تا ظرف پذیرش و تأثیر در وجود ما فراهم شود. 
2- در کسب ارزش های دینی و درجات معنوی و متأثر شدن از قرآن، بین زن و مرد فرقی نیست و در این زمینه با هم مساوی هستند. 
 

تسلی بخش مصیبت زده

«ام عقیل» زنی بادیه نشین بود که اسلام را با جان و دل پذیرفته بود و با ایمان راستین، به قوانین آن عمل می کرد. وی پسری داشت به نام «عقیل» که شتران شان را به چرا می برد. روزی دو میهمان به خانه اش وارد شدند. در همین حال که سرگرم پذیرایی از میهمانان بود، خبر آوردند که بر اثر ازدحام شتران «عقیل» به چاه افتاده و جان سپرده است. «ام عقیل» بی آنکه خود را ببازد یا موضوع را به مهمانان خبر دهد، به پیام آور گفت: «از مرکب خود پیاده شو. این گوسفند را ذبح کن و برای میهمانان و خویشان طعامی فراهم کن» . پس از خوردن غذا، وقتی میهمانان از کشته شدن پسرش آگاه گشتند، از بردباری و روحیه ی عالی این زن شگفت زده شدند. 
ام عقیل در مجلس حاضر شد و گفت: «ای جماعت! آیا در میان شما کسی هست که از کتاب خدا چیزی بداند و با تلاوت آن مرا آرامش خاطر دهد؟ » یکی از حاضران گفت: «آری» . من قرآن را می دانم. این بانو گفت: «از آیات قرآن برایم بخوان تا در مصیبت پسرم، دلم آرام گیرد» . آن شخص این دو آیه را تلاوت کرد. 
و بشر الصابرین الذین اذا اصابتهم مصیبه قالوا انا لله و انا الیه راجعون اولئک علیهم صلوات من ربهم و رحمه و اولئک هم المهتدون. 
ای محمد! به بردباران بشارت ده؛ آنان که وقتی دچار مصیبت و بلا می شوند، می گویند ما از سوی خدا و به فرمان او آمده ایم و سرانجام نیز به سوی او باز خواهیم گشت. اینان مشمول دعا و رحمت پروردگارشان هستند و هدایت شدگانند. (3) 
به رنج صبر تن در ده زمانی 
پی آسایش جان جاودانی 
زما صبر و زگردون، بی قراری 
زدلبر ناز و از دل، آه و زاری 
که صبر آن خوش نهال باغ امید 
بر آسایش دهد در عمر جاوید 
که صبر تلخ، شیرین تر زقند است 
بدون عشق کان شیرین پند است 
ام عقیل با شنیدن این آیات، بر آنان درود فرستاد، و از ایشان خداحافظی کرد. سپس وضو گرفت و صلوات می فرستاد. آن گاه دست به دعا برداشت و عرض کرد:
«خدایا! من به آن چه در این آیه فرموده ای به مسؤولیت خویش در شکیبایی و صبر به قضا، عمل کردم. اینک تو هم آن چه را به صابران وعده داده ای، عمل کن» .
بعد از آن گفت: «اگر کسی از مخلوقات باقی می ماند او همان یک نفر بود» . یکی از افراد می گوید: پیش خودم گفتم، منظورش این است که اگر پسرم برای من باقی می ماند، ولی شنیدم که گفت: «هر آینه حضرت محمد صلی الله علیه و آله برای امتش باقی می ماند» . (4) 
آری. ام عقیل از قرآن الهام گرفت و در سخت ترین موقعیت به آن عمل کرد. بنابراین، روح و روانش آرامش یافت. 
 

تفسیر آیه

آیه با اشاره به آزمون هایی نظیر ترس، گرسنگی، زیان مالی و جانی که بر سر راه آدمی قرار خواهد گرفت، صبر و مقاومت را تنها عامل کام یابی در آن می داند. بنابراین می فرماید: بشارت ده صابران و پایداران را؛ آنان کسانی هستند که هر گاه مصیبتی به ایشان رسد، می گویند: ما از آن خدا هستیم و به سوی او بازمی گردیم. 
توجه به این واقعیت که همه از او هستیم، به ما می آموزد که هرگز از زوال نعمت ها غمگین نشویم؛ زیرا همه ی این مواهب و حتی خود ما نیز به او تعلق داریم. او، یک روز می بخشد و روز دیگر، باز می ستاند و هر دو کار، به صلاح ما است. زوال نعمت ها و کمبود مواهب یا فراوانی آن ها همه زودگذر است و وسیله ای است برای پیمودن مراحل تکامل. توجه به این دو اصل اساسی اثر عمیقی در ایجاد روح استقامت و صبر دارد. 
بدیهی است در گفتن جمله ی «انا لله و انا الیه راجعون» نباید به ذکر زبانی آن بسنده کرد، بلکه بایستی در حقیقت و روح آن اندیشه کنیم؛ زیرا رمز و راز توحید و ایمان در عمق آن نهفته است و توجه به آن، در پدید آمدن روحیه ی صبر و استقامت در آدمی اهمیت دارد. 
سپس الطاف بزرگ الهی را برای صابران و سخت کوشانی که از این آزمون های دشوار، سربلند بیرون آمده اند، بازگو می کند و می فرماید: آنان کسانی هستند که لطف و رحمت خدا و درود الهی بر آن هاست و این الطاف و رحمت ها، آنان را نیرومند می سازد تا در این راه پرخوف و خطر، به اشتباه و انحراف دچار نشوند. به همین جهت در پایان آیه، آنان را هدایت یافته می خواند. 
 

پیام ها

1- صبر و پایداری عامل کام یابی در آزمون های الهی است و مشکلات و سختی های دنیا گذرا است. 
2- دو چیز موجب صبر و پایداری است؛ یکی اعتقاد به این که ما از خدا هستیم، از خود هیچ نداریم و هر چه داریم، از خداست. دیگری، اعتقاد به این که، همه ی ما به سوی خدا باز می گردیم و از این دنیای زوال پذیر به عالم جاویدان و ابدی سفر می کنیم. 
3- پاداش بردباران در آزمون های الهی و مشکلات و سختی های دنیا، الطاف و رحمت های الهی است. 
4- نتیجه و اثر الطاف و رحمت های الهی، هدایت یافتن و رسیدن به مقصد و هدف خلقت انسان است. 
5- آثار یاد خدا و ذکر جمله ی «انا لله و انا الیه راجعون» را در هنگام ناگواری ها، می توان چنین برشمرد: 
الف- انسان را از کلام فاسد و شکایت بازمی دارد. 
ب- سبب تسلیت و دلداری و تلقین آرامش به انسان است. 
ج- بازدارنده ی وسوسه های شیطانی است. 
د- اظهار عقیده ی حق است. 
ه- الگوی دیگران است. 
6- خداوند با تشویق صابران به ما می آموزد که ایثارگران، صابران و شکنجه شدگان، در جامعه کرامت و احترام ویژه ای دارند. 
7- هدایت بردباران قطعی و مسلم است. در تعبیر قرآن، هدایت یابی دیگران به صورت یک احتمال مطرح می شود، ولی درباره ی صابران، با قاطعیت می فرماید: «اولئک هم المهتدون» . 
 

بازدارنده فحشا

احمد بن سعید عابد می گوید: پدرم برای من نقل کرد که در زمان ما، جوانی خداپرست و خوش چهره در کوفه بود که همواره در مسجد جامع حضور داشت و کم تر زمانی بود که در مسجد نباشد. روزی زنی زیبا او را دید و دلباخته ی او شد. مدت ها بر سر راه جوان می ایستاد تا با او گفت و گو کند. یک روز هنگامی که جوان به مسجد می رفت، زن خودش را به او رسانید و گفت: «ای جوان! بگذار یک کلمه با تو سخن بگویم. آن را بشنو، آن گاه هر چه خواستی بکن» . جوان به آن زن اعتنایی نکرد و به راه خود رفت. هنگامی که برای رفتن به خانه از مسجد خارج شد، آن زن دوباره بر سر راه او آمد و گفت: «ای جوان! می خواهم یک جمله با تو سخن بگویم. به سخنم گوش کن» . جوان سر خود را پایین انداخت و گفت: «این جا، جای تهمت است و من خوش ندارم در موضع تهمت باشم» . زن گفت: «ای جوان! من تو را کاملا می شناسم و این جا که ایستاده ام، از آن جهت نیست که تو را شناخته باشم. پناه بر خدا از این که کسی از این موضوع آگاه شود. خودم آمدم تا در این موضوع با تو صحبت کنم، گر چه می دانم اندکی از این مطالب، نزد مردم بسیار بزرگ می باشد. اینک فشرده ی آن چه را می خواهم به تو بگویم، این است که: تمام وجودم گرفتار تو شده است. پس در کار من و خودت، خدا را در نظر داشته باش» . 
آن جوان به خانه رفت. هنگامی که خواست نماز بخواند (با به یاد آوردن وضع آن زن) نتوانست نماز بخواند. نامه ای نوشت، آن را برداشت و از منزل خارج شد. دید آن زن هم چنان در راه ایستاده است. کاغذ را به او داد و برگشت. در آن نامه نوشته بود: 
«بسم الله الرحمن الرحیم. ای بانوی محترمه! بدان بار اول که انسان معصیت می کند، خدا حلم می ورزد. بار دوم پرده پوشی می کند، اما هنگامی که بنده ای لباس معصیت به تن کرد، خداوند غضبی می کند که آسمان ها و زمین و کوه ها و درختان و جنبندگان، تاب تحمل آن را ندارند. اگر آن چه گفتی، دروغ باشد، تو را به یاد روزی می اندازم که در آن روز، آسمان ها مانند فلز گداخته شود و کوه ها مانند پشم زده شود و پراکنده گردد و مردم از ترس به زانو درمی آیند. به خدا سوگند! من از اصلاح خودم عاجزم، چه رسد به اصلاح دیگران. 
و اگر آن چه گفتی، راست باشد به راستی، گرفتار شده ای، طبیبی را به تو نشان می دهم که دردهای مزمن و سخت را علاج می کند. او خداوند متعال و پروردگار جهانیان است. از صدق دل به خدا رو کن؛ زیرا این آیه ی قرآن مرا منقلب و به خود مشغول کرده است: 
و انذرهم یوم الآزفه اذ القلوب لدی الحناجر کاظمین ما للظالمین من حمیم و لا شفیع یطاع - یعلم خآئنه الأعین و ما تخفی الصدور. 
(ای رسول ما! ) آنان را از روز نزدیک بترسان؛ هنگامی که از شدت وحشت دل ها به گلوگاه می رسد و همه ی وجودشان از اندوه پر می شود برای ستم کاران نه دوستی وجود دارد و نه شفاعت کننده ای که شفاعتش پذیرفته شود. او چشم هایی را که به خیانت می گردد و آن چه را سینه ها پنهان می دارند، می داند. (5)
با این وضعیت، من چگونه می توانم از این آیه بگریزم. 
زن پس از چند روز دیگر باز بر سر راه جوان ایستاد. وقتی جوان متوجه شد که زن بر سر راهش ایستاده است، خواست به خانه برگردد تا زن او را نبیند، ولی زن او را صدا زد و گفت: «ای جوان! برنگرد؛ زیرا من دیگر مزاحم تو نیستم و ملاقاتی بین من و تو، جز در جهان دیگر نخواهد بود» . آن زن، چون تحت تأثیر آیات قرآن قرار گرفته بود، به شدت گریست و گفت: «از خداوندی که کلیدهای قلب تو، به دست اوست، می خواهم که این مشکل را آسان کند» . آن گاه از پی آن جوان آمد و گفت: «ای بنده ی مخلص خدا! بر من منت بگذار و مرا موعظه ای کن و پندی بده که تا زنده ام به آن عمل کنم» . جوان گفت: «تو را سفارش می کنم که خودت را از شر خودت حفظ کنی و این آیه را به یاد تو می آورم که: 
و هو الذی یتوفاکم باللیل و یعلم ما جرحتم بالنهار 
او خدایی است که شب هنگام که به خواب می روید، جانتان را می گیرد (و نزد خود می برد) و شما را می میراند و بر آن چه در روز انجام داده اید، آگاه است. (6) 
وقتی زن این آیه را شنید، متأثر شد و سر خود را پایین انداخت. باز گریست و به خانه اش برگشت و به عبادت و راز و نیاز با خدای خود پرداخت. (7) 
 

پیام ها

1- روز قیامت نزدیک است. پس تا دیر نشده است، وسایل سفر را فراهم کن. بر اعمال گذشته نظری بیافکن؛ اگر محتاج ترمیم است، ترمیم کن و برای آینده هم برنامه ریزی کن مانند کسی که می خواهد به زودی به مسافرت برود. 
2- بدان که روز قیامت روز بسیار سختی است به گونه ای که جان ها به لب می رسد و از راحتی خبری نیست. 
3- روز قیامت، روزی است که تمام اعمال آشکار و نهان ما، چه آن ها که به یاد داریم و چه فراموش کرده ایم، بازخواست می شود. روز قیامت، روز حساب و کتاب است. 
4- در روز قیامت برای ستم کاران دوستی نیست، پس در فکر خودت باش. از دوستان بسیاری که داری، کمکی به شما نمی رسد؛ آنان سخت درگیر اعمال خودند. 
5- آدمی در دنیا باید رضایت مندی کسانی را به دست آورد که در آخرت، قدرت شفاعت دارند. آنان پیامبران، اوصیا و اولیای الهی هستند. 
6- باید دانست که در روز قیامت، کسی که بر همه ی اعمال آشکار و نهان ما آگاه است، قاضی عالم آخرت است و می تواند ما را به درجات بالای تقوا و ایمان برساند. 
7- با توجه به این داستان، نباید جوانان را در معرض عواملی که شهوت جنسی شان را برمی انگیزد، قرار داد؛ زیرا این امر، آتش شهوت آنان را شعله ورتر می کند و بر همه ی ابعاد مادی و معنوی زندگی آنان اثر می گذارد. 
8- یکی از عوامل بازدارنده از گناه و فساد این است که همیشه خداوند قادر را حاضر و ناظر اعمال خود بدانیم؛ زیرا قرآن می فرماید: 
ألم یعلم بان الله یری 
آیا انسان نمی دانست که خدا همه چیز را می بیند؟ (8) 
 


:: بازدید از این مطلب : 918
|
امتیاز مطلب : 12
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5

.:: This Template By : Theme-Designer.Com ::.
درباره ما
این وبلاگ برای معرفی طایفه سادات صحیح النسب میرسالاری طراحی گردید .در این وبلاگ اداب ورسوم ،مطالب تاریخی،معرفی شخصیت هاو...........می پردازیم
منو اصلی
نویسندگان
آرشیو مطالب
مطالب تصادفی
مطالب پربازدید
نظر سنجی

نظر شمادرباره هیئت امنای امامزاده میرسالار(ع)

پیوندهای روزانه