حکایت مزبور نیز اگرچه بیانگر تمامی صفات و مشخصات جامعه امروز ایران و شرح حال کاملی از زمانه ما نیست اما از حیث یک توصیف استعارهای بودن، می تواند بازتاب دهنده یک خصلت غالب و یک واقعیت پنهان اجتماعی در کشور، و مبنایی برای تقسیم بندی و تفکیک افراد جامعه باشد.
عنصرالمعالی کیکاووس بن اسکندر (معروف به قابوس دوم) در کتاب خود با نام «قابوسنامه» حکایتی دارد به این شرح:
«شنیدم که شیخ الشیوخ ابوبکر شِبلی در مسجدی رفت که دو رکعت نماز کند و زمانی بیاساید. اندر آن مسجد، کودکان به کُتاب (مکتب خانه) بودند و وقت نان خوردن کودکان بود. نان همیخوردند.
به اتفاق (از روی تصادف) دو کودک، نزدیک شبلی نشسته بودند. یکی پسر مُنعَمی بود و دیگری پسر درویشی؛ و در زنبیل این پسر مُنعم مگر پارهای حلوا بود و در زنبیل این پسر درویش، نان خشک بود. پارهای این پسر منعم حلوا همیخورد و این پسرک درویش ازو همیخواست. آن کودک، این را همیگفت که اگر خواهی که پارهای به تو دهم، سگ من باش.
و او گفتی: “من سگ تو ام”. پسر منعم گفت: “پس بانگ سگ کن”!
آن بیچاره بانگ سگ بکردی، وی پارهای حلوا بدو دادی. باز دیگرباره بانگ دیگر بکردی و پارهای دیگر بِستَدی. همچنین بانگ همیکرد و حلوا همیسِتَد.
شبلی در ایشان همینگریست و میگریست. مریدان پرسیدند که “ای شیخ! چه رسیدت که گریان شدی؟” گفت: “نگه کنید که قانعی و طامعی به مردم چه رساند! اگر چنان بودی که آن کودک بدان نانِ تهی قناعت کردی و طمع از حلوای او برداشتی، وی را سگ همچو خویشتنی نبایستی بود”»
این حکایت عنصرالمعالی که مربوط به قرن پنجم هجری قمری است، شرح استعارهای کاملی از جامعه امروزی ایران است. معمولاً در توصیف استعارهای، یک چیز را به چیز آشناتر دیگری تشبیه می کنند تا از این طریق، آن چیز نخست را بهتر بشناسند. مثلاً «زندگی» را به یک «جاده پر پیچ و خم» تشبیه می کنند تا آن را مملو از فراز و فرودها و سختی ها و آسایش ها معرفی کنند.
حکایت مزبور نیز اگرچه بیانگر تمامی صفات و مشخصات جامعه امروز ایران و شرح حال کاملی از زمانه ما نیست اما از حیث یک توصیف استعارهای بودن، می تواند بازتاب دهنده یک خصلت غالب و یک واقعیت پنهان اجتماعی در کشور، و مبنایی برای تقسیم بندی و تفکیک افراد جامعه باشد. خصلتی که مؤلفه های آن را می توان در سرسپردگی، ذلّت نفس، نوچه پروری، چاپلوسی و تملقگویی، ظاهرسازی، منفعت طلبی، دربند اندیشی، داشتن عقاید کلیشه ای و بسته ای، و توجیه گری جستجو کرد و در یک کلام آن را «سُـفله صفتی» نامید؛ خصلتی که در مجموع نقطه مقابل حق طلبی، آزاداندیشی، آزادگی و کرامت انسانی است.
بنا بر شخصیتهای داستان گفته شده، جامعه امروز ایران را در سه طبقه اجتماعی میتوان جای داد (البته طبقه نه به معنای تخصصی آن در دانش جامعه شناسی).
طبقه «نخست»: گروه ثروتمندان، مرفّهین و قدرتمندان جامعه که پسرک منعم داستان، نمادی از آنان است. این طبقه خود از دو زیرطبقه اصلی تشکیل شده است:
یکی حکومتمردان عمدتاً نوکیسه که با قدرتطلبی، پارتیبازی و رانتخواری به طور غیرقانونی و یا ظاهراً قانونی بر پست های ارشد حکومتی و بر بیت المال تکیه زده اند، به راحتی هر قانونی را دور می زنند و به تعبیر عامیانه هر مشکلی را با یک تلفن حل میکنند، خود را محقّ در برخورداری از رانت ها، سهمیه ها، بورسیه ها و امتیازات حکومتی می دانند و با پررویی در کسب آنها با یکدیگر مسابقه می دهند، و ….. و دست آخر هم خود را خادم ملت و حافظ دین معرفی می کنند. نوشتن در خصوص این طبقه مثنوی هفتاد من کاغذ می طلبد.
و زیر طبقه دیگر که اکثراً ثروتمندان بیدردی هستند که نه تنها سرنوشت جامعه و حال و روز مردم برایشان اهمیتی ندارد بلکه با فرصت طلبی و منفعت جویی درصدند تا از هر آب گل آلودی ماهی بگیرند و در میان انبوه سیاست بازیها، بی کفایتی ها و احیاناً خیانت پیشگی های برخی مسؤولان کشور و دست اندازی های بیگانگان، فقط و فقط بار خود را ببندند.
روشن است که این طبقه برای بالا بردن قدرت و نفوذ خود در جامعه و محکمتر کردن جای پایش، نیازمند افراد بی نظر، زبون و سفله صفتی هستند که بی چون و چرا مجری فرامینش باشند و پیوسته تملّقش را بگویند و بیدرنگ کردار و رفتارشان را تأیید کنند.
همین افراد سفله، تشکیل دهنده طبقه «دوم» جامعه امروز ایران اند که پسرک درویش داستان، نماد آنان است. ظاهراً افراد این طبقه بیش از آنکه فقر مالی و محرومیت مادّی داشته باشند، از فقر فکری و ضعف شخصیتی رنج میبرند زیرا برای به دست آوردن منافع هرچند اندک، تن به هر ذلت و خفتی میدهند و به آسانی کرامت انسانی خود را لگدمال میکنند.
… و اما طبقه «سوم» که در حقیقت طبقه متوسط جامعه و فرودستان عزّتمند ملحق به این طبقه اند و در داستان عنصرالمعالی، شبلی عارف و شاگردانش، نماد آن میباشند. همان ها که مردم عادی کوچه و بازارند و با انبوه مشکلات ریز و درشت گذران عمر می کنند و بی توجه به تبلیغات رسمی حکومت، سبک زندگیشان را مطابق میل و عقیده خود انتخاب میکنند و اگرچه از این حیث از تنوع و تکثر بسیاری برخوردارند اما در یک نقطه مشترک اند و آن اینکه اگر هم که دین ندارند، دستکم آزاده اند؛ و اگر هم که علم و تحصیلات ندارند، اما زودباور و کلیشه ای و دارای شعور کاذب نیستند؛ و اگر هم که کافرند، حبّذا که منافق نیستند.
کتاب پرورق تاریخ ایران عمدتاً وامدار این طبقه سوم بوده است. و صد البته که اینچنین نیست که افراد این طبقه همیشه فقط نظاره گر مسائل و گریه کننده بر آنها باشند! تاریخ این را اثبات کرده است و از همین رو باید منتظر نقش آفرینی تازه این طبقه در آینده نزدیک تاریخ ایران بود.
و من الله التوفیق