منوی کاربری


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
موضوعات
خبرنامه
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



لینک دوستان
آخرین مطالب
دیگر موارد
آمار وب سایت

آمار مطالب

:: کل مطالب : 894
:: کل نظرات : 1

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 2
:: تعداد اعضا : 24

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 8
:: باردید دیروز : 1
:: بازدید هفته : 89
:: بازدید ماه : 1176
:: بازدید سال : 4468
:: بازدید کلی : 104088
نویسنده : سیدکاظم مطلوبی (میرسالاری)
یک شنبه 25 / 7

آدم لئیم و خسیس

عربى بدوى گرسنه از باديه برآمد، بر لب آبى رسيد ديد كه عربى ديگر انبان پر گوشت از پشت باز كرده و سر آن بگشاده و پاره پاره نان و گوشت بيرون مى آورد و مى خورد. بدوى آمد در برابر وى بنشست .
عرب در اثناى چيز خوردن سر برآورد و عربى را در برابر خود نشسته ديد. گفت : يا اخى ! از كجا مى آئى ؟ گفت : از قبيله تو.
گفت : بر منازل من گذر كردى ؟
گفت : بلى بسى معمور و آبادان ديدم .
عرب مبتهج شد و گفت : سگ مرا كه بقاع نام دارد ديدى ؟
گفت : رمه تو را عجب پاسبانى مى كند كه از يك ميل راه گرگ را مجال آن نيست كه پيراهن آن رمه گردد.
گفت : پسرم خالد را ديدى ؟
گفت : در مكتب پهلوى معلم نشسته بود و به آواز بلند قرآن مى خواند.
گفت : مادر خالد را ديدى ؟
گفت : بخ بخ مثل او در تمام حى  زنى نيست كه به كمال عفت و طهارت و غايت عصمت و خدارت
گفت : شتر آبكش مرا ديدى ؟
گفت : بغايت فربه و تازه بود، چنانكه پشتش به كوهان برابر شده بود.
گفت : قصر مرا ديدى ؟
گفت : ايوان او سر به كيوان رسانيده بود، و من هرگز عالى تر از آن بنائى نديده ام .
عرب چون احوال خانمان معلوم كرد و دانست كه هيچ مكروهى نيست به فراغت نان و گوشت خوردن گرفت ، و بدوى را هيچ نداد و بعد از آنكه سير بخورد، سر انبان محكم ببست .
بدوى ديد كه خوشامد گفتن او نتيجه نبخشيد ملول شد. در اين محل سگى آنجا رسيد. صاحب انبان استخوانى كه از گوشت مانده بود، پيش او انداخت و برخاست تا انبان به پشت بر كشد و برود.
بدوى بى طاقت شد و گفت : اگر سگ تو بقاع  زنده مى بود، راست به اين سگ مى مانست .
عرب گفت : مگر بقاع من مرده است ؟
گفت : بلى ، در پيش من مرد، بقاى عمر تو باد!
پرسيد: كه سبب آن چه بود؟
گفت : از بسكه شش شتر آبكش تو بخورد كور شد، بعد از آن بمرد.
عرب گفت : شتر آبكش مرا چه آفت رسيده بود كه بمرد؟
گفت : او را در تعزيت مادر خالد كشتند.
عرب گفت : مگر مادر خالد بمرد؟
گفت : بلى .
عرب گفت : سبب مردن او چه بود؟
گفت : از بسكه نوحه مى كرد و سر بر گور خالد مى كوفت مغزش خلل يافت .
گفت : مگر خالد بمرد؟
گفت : بلى
گفت : سبب مردن او چه بود؟
گفت : قصرى و ايوانى كه ساخته بودى به زلزله فرود آمد، و خالد در زير آن بماند.
عرب كه اين اخبار موحشه استماع نمود، انبان نان و گوشت به صحرا افكند، و با واويلاه ، و اثبوراه ، راه باديه گرفت .
بدوى انبان را بربود و فرار نمود و به گوشه اى رفت و بقيه نان و گوشت را بخورد، و به جاى دعاى طعام گفت : ع ع ع » لا ارغم الله الاانف اللئام «ع ع ع ع . يعنى : خاك آلوده مگر دانا و خداى مگر بينى لئيمان را.




:: بازدید از این مطلب : 519
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








.:: This Template By : Theme-Designer.Com ::.
درباره ما
این وبلاگ برای معرفی طایفه سادات صحیح النسب میرسالاری طراحی گردید .در این وبلاگ اداب ورسوم ،مطالب تاریخی،معرفی شخصیت هاو...........می پردازیم
منو اصلی
نویسندگان
آرشیو مطالب
مطالب تصادفی
مطالب پربازدید
نظر سنجی

نظر شمادرباره هیئت امنای امامزاده میرسالار(ع)

پیوندهای روزانه