على عليه السلام فرمود: سوالات خود رابگو.
عمر: گاهى انسان چيزى در خواب مى بيند و وقتى كه بيدار مى شود اثرى از آننمى يابد، و گاهى با كسى برخورد مى كند و بدون سابقه او را دوست مى دارد. و برعكس ،گاهى هم با افراد ناشناسى دشمن است و گاهى هم چيزى مى بيند و يا مى شنود و مدتها آنرا بخاطر دارد و گاه احتياج ، آن را فراموش مى كند و باز در غير وقت حاجت يادش مىآيد.
اميرالمومنين عليه السلام در پاسخش فرمود: اما سوال تو از خواب ؛ خداوند درقرآن مجيد مى فرمايد: (( الله يتوفى الانفس حين موتها والتى لم تمت فى منامها فيمسكالتى قضى عليها الموت و يرسل الاخرى الى اجل مسمى (200) خداوند جانها را در وقتمردن ، و نيز جانهاى آنان كه نمرده اند در خواب از بدنها مى گيرد، پس از آن نفسى راكه خدا حكم به مردن او كرده او را نگه مى دارد و آن نفسى را كه اجلش نرسيده به بدنخود تا اجل و موعد معينى مى فرستد.
آنگاه فرمود: خواب شبيه مرگ است ، پس آنچه راكه انسان به هنگام تحليل و جدا شدن روح از بدن ببيند راست و از ملكوت است . و آنچهرا كه در موقع بازگشت روح ببيند باطل و از رنگهاى شيطان است .
و اما سوال تو ازدوستى و دشمنى با عدم سابقه ؛ خداوند ارواح را دو هزار سال قبل از بدنها آفريده وآنان را در هوا و فضا سكونت داده است ، پس ارواحى كه در آنجا با يكديگر انس و الفتداشته اند اينجا نيز با هم مانوسند، و ارواحى كه در آنجا با هم دشمن بوده اند اينجانيز با هم دشمنند.
و اما سوال تو از ذكر و فراموشى ؛ هيچ قلبى نيست مگر اينكهداراى پرده و پوششى است ، پس هرگاه قلب در زير آن پرده نهان باشد آنچه را كه ديده وشنيده فراموش مى كند، و هرگاه پرده كنار رود آنچه را كه ديده و شنيده يادش مىآيد.
عمر گفت : راست گفتى ، خدا مرا زنده نگذارد و نه در شهرى باشم كه تو درآنجا نباشى