منوی کاربری


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
موضوعات
خبرنامه
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



لینک دوستان
آخرین مطالب
دیگر موارد
آمار وب سایت

آمار مطالب

:: کل مطالب : 894
:: کل نظرات : 1

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 2
:: تعداد اعضا : 24

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 2
:: باردید دیروز : 0
:: بازدید هفته : 82
:: بازدید ماه : 1169
:: بازدید سال : 4461
:: بازدید کلی : 104081
نویسنده : سیدکاظم مطلوبی (میرسالاری)
دو شنبه 27 / 3

j3ova1r0o1sqz6uwbqg.jpg

تقدیم به فرشته زندگیم سید محمد امین

 

 

 

 

لقمان حكيم در توصيه به فرزندش اظهار نمود:
فرزندم ! دل بسته به رضاى مردم و مدح و ذم آنان مباش ؛ زيرا هر قدر انسان در راه تحصيل آن بكوشد به هدف نمى رسد و هرگز نمى تواند رضايت همه را به دست آورد فرزند به لقمان گفت :
- معناى كلام شما چيست ؟ دوست دارم براى آن مثال يا عمل و يا گفتارى را به من نشان دهى .
لقمان از خواست با هم بيرون بروند بدين منظور از منزل همراه درازگوشى خارج شدند. پدر سوار شد و پسر پياده دنبالش به راه افتاد در مسير با عده اى برخورد نمودند. بين خود گفتند: اين مرد كم عاطفه را ببين كه خود سوار شده و بچه خويش را پياده از پى خود مى برد. چه روش زشتى است ! لقمان به فرزند گفت :
- سخن اينان را شنيدى . سوار بودن من و پياده بودن تو را بد دانستند؟

گفت : بلى !
- پس فرزندم ! تو سوار شو و من پياده به دنبالت راه مى روم پسر سوار شد و پدر پياده حركت كرد باز با گروهى ديگر برخورد نمودند آنان نيز گفتند: اين چه پدر بد و آن هم چه پسر بى ادبى است اما بدى پدر بدين جهت است كه فرزند را خوب تربيت نكرده لذا او سوار است و پدر پياده به دنبالش راه مى رود در صورتى كه بهتر اين بود كه پدر سوار مى شد تا احترامش محفوظ باشد اما اينكه پسر بى ادب است به خاطر اينكه وى عاق بر پدر شده است از اين رو هر دو در رفتار خود بد كرده اند
لقمان گفت : سخن اينها را نيز شنيدى ؟
گفت : بلى !
لقمان فرمود:
- اكنون هر دو سوار شويم هر دو سوار شدند در اين حال گروهى ديگر از مردم رسيدند آنان با خود گفتند: در دل اين دو آثار رحمت نيست هر دو سوار بر اين حيوان شده اند و از سنگينى وزنشان پشت حيوان مى شكند اگر يكى سواره و ديگرى پياده مى رفت ، بهتر بود. لقمان به فرزند خود فرمود: شنيدى ؟
فرزند عرض كرد: بلى !
لقمان گفت : حالا حيوان را بى بار مى بريم و خودمان پياده راه مى رويم مركب را جلو انداختند و خودشان به دنبال آن پياده رفتند باز مردم آنان را به خاطر اينكه از حيوان استفاده نمى كنند سرزنش كردند.
در اين هنگام لقمان به فرزندش گفت :
-
آيا براى انسان به طور كامل راهى جهت جلب رضاى مردم وجود دارد؟ بنابراين اميدت را از رضاى مردم قطع كن و در انديشه تحصيل رضاى خداوند باش ؛ زيرا كه اين كار آسانى بوده و سعادت دنيا و آخرت در همين است .


 


 




:: بازدید از این مطلب : 899
|
امتیاز مطلب : 17
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








.:: This Template By : Theme-Designer.Com ::.
درباره ما
این وبلاگ برای معرفی طایفه سادات صحیح النسب میرسالاری طراحی گردید .در این وبلاگ اداب ورسوم ،مطالب تاریخی،معرفی شخصیت هاو...........می پردازیم
منو اصلی
نویسندگان
آرشیو مطالب
مطالب تصادفی
مطالب پربازدید
نظر سنجی

نظر شمادرباره هیئت امنای امامزاده میرسالار(ع)

پیوندهای روزانه