فارتق دیار پدر ی 
سرتلپ وبردکر نام دشتهایی درمیان كوههای زاگرس است كه در یك خط سلسلهوار دوش به دوش هم دیشموک وکهگلویه را پاسبانی میكند. كمتر كسی است كه یك بار پا به دیشموک گذاشته باشد و نام و اقتدار آن را نشنیده و ندیده باشد. ممبل چون سپری نیمدایره حرم امامزاده میرسالار(ع)را در خود جای داده است.
وصف فارتق وبردکر مشكل است. هیچ كسی نمیتواند انگونه كه باید انها را توصیف كند. اما باید ازفارتک وسرتلپ گفت واز بردکر نوشت. از ممبل شنید این نگهبان قبیله ما ستودنی است.
اما ای سجده گاه جدبزرگوار وشهیدم! نمیدانم از كجایت شروع كنم همه وجودت سرآغاز است. سر آغاز دیدن، سر آغاز شنیدن، سر آغاز رفتن و غرق شدن در چشمه سارانت. كدام صبح است كه در فارتک سر از خواب برداری و عظمت فاطمی تورا نبینی؟ حرم منورت بلندای آسمان را در نظرم جلوه گرمیكند. قلبت پناهگاهی برای همه ماهاست. برای دلخستگانی كه به طرف تو میایند برای كشاورزان، برای مردان، برای زنان و كودكانی كه به زیارتت میآیند. برای همه كسانی كه یكبار زیارت ترا تجربه كردهاند وبه محضرت شرفیاب شدند.
واما ای دیار اجدادیم ای سرحد وجودم ،عرصه وجودت را زَر پارههایی پوشانده است كه مردم منطقه همه ساله تكه تكه جمعش میكنند. اینكه از تو می گیرند و میبرند این كه هر تابستان از رویت میچینند «جاشیر » یا علف نیست، اینها زَر پارههای وجود توست كه هر تایش از زر و زیور متبركتر است. اینكه از چشمههای تو مینوشند، آب خالی نیست این آب حیات است.
اما فارتک ،كجا رفتند آن مردانی كه در پهندشت بیخداوندی تو خدایی میكردند؟ كجا رفتند آن مردانی كه در زیر درختانت در زلال گرمای تابستان كنار چشمهسارانت هر دستهای چون قبیلهای هنگام ظهر كنار هم مینشتند. كجا شدند آن كورههای اتش كه نه تنها «کترهای » سیاه و سوخته خستگان صلاه ظهر را گرم میکرد، بلكه همان كورهها هنوز هم قلب ما را با این همه فاصله گرم و جوشان نگه داشته است. در كجا آن پیاله لب شكسته و آبله گرفته پیدا میشود كه با حجمی پر از دوغ و ماست و سیری تلخ آنهمه مردم را سیر كند و طعمش بعد از اینهمه سال هنوز در زیر زبان مردم باقی مانده باشد؟ طعم طعامت، رنگ عقیق چایت، بوی خوش شالیهای بی مثالت، از همه مهمتر جنس برنجی (بُرنزی) استكانهایت كه صد بار به سنگها خورده بود و نشكسته بود، در كجا یافت میشود. تا ما امروز دنبال آنها بگردیم و حتی یكبار دیگر انرا تجربه كنیم؟
كجا رفتند آن 122مرددلیرت ؟ كجا شدند آنهایی كه هر صلاه ظهر، بیریا و تكبر بیدردِ طبقاتی و قبیلگی دور هم جمع میشدند و اول سر و صورتی آب میزدند و بعد با نوك داس خسته خود، خاشاك زمین را كنار میزدند و مینشستند و چنان «آخیش» از سر راحتی میگفتند كه كه هیچ شاهی لذت آن لحظه را تجربه نكرده است.
میدانم بردکر وسرتلپ اسودگاه قبیله ام تنهایت گذاشتند، غریبت گذاشتند. به تو پشت كردند. حالت را نمیپرسند. حالا دیگر چویل واویشن وقارچ وبسهرت کهنه است. حالا دیگر چایت جوشیده و استكانهایت قدیمی شدهاند. حالا دیگر آن تار تار علفهایت را از گوشهگوشه مزارع با احتیاط و وسواس جمع میكنند چون دردی از آنها را دوا نمیكند.
حالا دیگر هیچ دماغی بوی تند علف تازه درو شده در اوّل تابستان ترا احساس نمیكند.
بردکر ای همراز دعاهای پدری ام ، چگونه بگویم این بوی تند علف تازهدور شدهات چه بود؟ حالا دیگر هیچ كودكی بر خَر خستهاش پُشتپُشتی سوار نمیشود و شعر نمیخواند. حالا دیگر هیچ مادری برای فرزند خود نان و سرشیر كنار نمیگذارد. بردکر وسرتلپ ،حالا دیگر همه گوسفندان بو میدهند. و همه خرهای نازینن باربَر تو از آدم رَم میكنند. حال دیگر همه راههای تو خستهكننده و پُر از سنگ شده است.
ای وطنم ! بر سرت چه آمده است؟
كدام دست ترا از قله افتخار انداخت؟ كدام دست ترا از قبیله ما گرفت؟ ای افتخار اجدادیم و ای پناه قبیلهام و ای نگهبان طایفهام چه كسی ترا از ما گرفت؟ و چه كسی مارا از تو دور كرد؟
ای نگهبان قبیلهام چه بر سرشان آمده است؟ بگو شكوه كدام «رشت» یا بَهمن آن شكارچیان را در زیر خروارها برف پنهان كرد؟ دل افروز این همسایه ی قدیمی ام بگو چه شده است كه محیط بانان خسته به جای تفریح و تماشای اردیبهشت تو بر روی خروارها برف نشسته و مشت مشت نفرین نثارت میكنند؟
دل افروز چه شدند آن نخچیرانی را كه روی صخرههایت رقص بهاری سرمیدادند و سرشار از انرژی شكاریان را دنبال خود میكشاندند؟ چه شد كجا رفت همان «نچیرانی» كه عشق شكارچیان بود و شكارچیانی كه عشقشان نِچیر بود؟ آیا فراموششان كردی؟ آیا انهمه بهار و بابونه از كنارت گذشت و تو یادت نمیآید و خمی به ابرو نمیآوری؟
ای حرمت قبیله من! بگو آن كبكهایی كه چون كبوتر حَرَم دورت را میگرفتند و از این دَره به آن دَره پرواز میكردند و درههایت را پر از آواز جُفتخواهی میكردند چه شدند؟ دست كدام بیدست و پا، انبوه آنها را از تو دریغ كرد و درههایت را از صدای موسیقی آنها خالی ساخت؟ سالها چشم در چشم ما بر بلندای كوهها ایستادهای چه دیدی چه شنیدی چه كردی چه فكر میكنی؟ بگو بگو بگو!
بگو آیا دوباره شكوه و رونق بازارت برمیگردد؟ آیا دوباره این مردم با ایل و تبارمان به طرفت خواهند آمد؟ كدام ایل و تبار؟ آنها كه هركدامشان عزیزی را در جلوی چشمهای تو تقدیم تو كردهاند؟
چه میگویی آیا دوباره شبها در آغوش سیاه چادرانت خواهند خوابید؟ آیا باز مردم، این قحطیزدگان شعر و محبت و شعار، غروبها زنها و فرزندان خود را به طرفت رهسپار خواهند كرد؟ایاباردیگر های وهوی(هیبله) سادات راازمیان خود خواهی شنید، آیا خواهد شد ببینیم صبحی علیالطلوع شیر گوسفندان را بر پشت خران وزنان ایل مشک رابه پشت بیآلایش خواهند آورد؟
ای وطن ! مزاح و خوش طبعی نمیكنم این همه درد من است. این سرآغاز و پایان همه افكار من است كه روزی دوباره ترا داشته باشم به طرف تو بیایم. روزی سنگریزههای سر راهت را جمع خواهم كرد و همه كولهبار خود را خواهم بست و به طرفت خواهم آمد با یك دسته «بابونه » و بنفشه بهار را تبریكت خواهم گفت و در ازای آنهمه «بابونه » از تو خواهم خواست كه فقط بگذاری یكبار دیگر جمع قدیمی ما دور چشمهها شكل بگیرد با همان صداقت و سادگی، با همان نداری و ناچیزی. بدون آلایش و آلودگی. باور كن روزها همانهایی بودند كه با تو به سرشدند، بقیه روزها را هیچ به یاد ندارم و در منحنی خاطراتم فقط با تو بودنها سر بركردهاند و خودنمایی میكنند. هیچ میدانی بعد از تو ما را به كجا تبعید كردند.
بگذار بگویم تو گوش شنوای همه ما هستی. بعد از تو ما را به جایی بردند كه همه چیز غیر از تو بود. همه چیز اما هیچ كدام لذت تو را نداشت در حسرت یك لیوان آب چشمههایت ماندهایم. لذت یك پیاله ماست و دوغ و برنج چمپایت ظهرهایت هنوز هم در دلمان مانده است. بعد از آن هی روزشماری میكنیم هی تقویمها را سیاه میكنیم تا شاید صفحه میعاد و ملاقاتمان را پیدا كنیم و یكبار دیگر بدون اینهمه هیاهوی شهر و ماشین و دود و صنعت، كنار هم در صلاه ظهر كنار ضریح منور جدمان وچشمههایت سرمست از خستگیهای روزانه بخندیم آنقدر كه دوری انهمه سال از تو را فراموش كنیم به امید ان روز. هرکه اودور ماند از اصل خویش باز جوید روزگار وصل خویش .
آستان مقدس امامزاده میرسالار(ع) یکی از زوار پذیرترین امامزادگان استان کهگلویه وبویراحمد با طبیعتی بکر وچهار فصل در 80 کیلومتری شهرستان کهگلویه و8 کیلومتری شهر دیشموک در میان تنگه فارتق واقع می باشد .
هیات امنا ءو معاونت فرهنگی این استان مقدس ضمن تبریک سال نو قدمهای شمارا بردیده منت نهاده واماده پذیرایی از زوار ومهمانان نوروزی می باشیم